سفارش تبلیغ
صبا ویژن



باد بهار مژده دیدار یار داد - من از آن روز که در بند توام،آزادم






درباره نویسنده
باد بهار مژده دیدار یار داد - من از آن روز که در بند توام،آزادم
م.رهــــــــــــا
ای که در این کوی قدم میزنی،روی توجه به حرم می نهی/ پای ز اول به سر خویش نه،‏خویش رها کن قدمی پیش نه... و حرم یعنی همین جا. ایمانگاه هر فراری، که هر کس و هر چیزی در آن امان امن الهیست. اینجا، ‏گریزگاه تمام ناگزیران است. هیچ کس را جواز تعقیب نیست. «و من دخله کان امنا»... اینجا حریم یارست و شیاطین اجازه ی ورود ندارند، ‏که در تراکم نزول فرشتگان جایی برای آنها نیست. هر چه هست خداست و هر که هست خدایی است. تو نیز، ‏اینجا در امانی، ‏از شیطان نفس و عفریت هوی و هوس. امان از «خود» در پناه «خدا». و اینک تویی!‏تثلیث «سکوت،‏اندیشه و عشق»، ‏سکوت در تحیر این جستجوی بی پایان و این یافتن بی سرانجام،‏ سکوت، ‏در ناخودآگاهی از خویش و اضطراب این لحظه های ناب انتظار. انتظار وصال و رسیدن،‏ اتصال به بینهایت بودن...... ««و کاش می شد هرگز خارج نشد از این احرام، که سراسر زندگی حرم امن الهی است.»»
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
قرعه کشی
دل را مجال نیست که از ذوق دم زند
راهی دیار یار
دل ز ما گوشه گرفت،ابروی دلدار کجاست؟
مفلسانیم و هوای دل و دلبر داریم
باد بهار مژده دیدار یار داد


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
باد بهار مژده دیدار یار داد - من از آن روز که در بند توام،آزادم

آمار بازدید
بازدید کل :84563
بازدید امروز : 0
 RSS 

   

باد بهار مــــــــــــــــــــژده دیـــــدار یار داد        شــــــاید که جــان به مقدم باد بهار داد

بلبل به شـــــــــــاخ ســرو در آوازِ دل‏فریب       بـــــــــــــــــر دل نوید سرو قد گلعذار داد

ساقى به جام بـــاده، در آن عشوه و دلال       آرامشى به جـــــــــان مـــــــن بیقرار داد

در بوستان عشق، نشاید غمین نشست       باید که جان به دست  بتى مى‏گسار داد

شیرین زبان مــــــــن، گل بى‏خار بوستان        جــــــامى ز غم به خسرو، فرهاد وار داد

تا روى دوست دیــــــــد، دل جان‏گداز من         یک جـــــــــان نداد در ره او، صد هزار داد



نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 4:0 عصر روز شنبه 88 خرداد 9

از درون داری می لرزی....

نیاز داری مثل قدیم به نوشتن،مثل همون وقتها که حتی با نزدیکترینها هم نمیتونستی صحبت کنی...

 نماز میخونی ...

یادت میوفته گریه برای غیر از خدا، نماز رو باطل میکنه

استغفار میکنی و دوباره تکبیر الاحرام ...

آروم تر میشی

"الهی عظم البلاء..."

دنبال آرامشی

یاد همون قران سبز مکه ای میوفتی

بازش میکنی

سوره نور ..."الله نورالسموات و الارض ..."

همون 5 هزار تومنی عقد که توی همین صفحه بود

فکر میکنی که تصادفاً اینجا قرار گرفته یا خودت گذاشتی اینجا!

صفحات اولش رو نگاه میکنی

"دلا بسوز که سوز تو کارها بکند..."

"7/7/2007"

دعای خیر "سید حسین شمس"

و

"یا الهی و ربی لک الحمد و لک الشکر ......"های رو به روی کعبه

دوباره بر میگردی سوره ی نور رو میخونی

چشمت میوفته به همون تیکه نخی که مال کعبه است

دیوانه میشی

و آرووووووووووووووووووووووووووووووووووووووم

 

پ.ن. بعد از مدتها،نوشتن با سانسور خیلی سخته

این روزها اینقدر غرق در آرامشم که یک سنگ کوچک راحت متطلاطمم میکند، به این موج ها و سنگها عادت دارم اما میترسم مهمان زندگی م را بیازارد....



نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 1:12 صبح روز شنبه 88 خرداد 2