دلم
واسه اینجا
تنگ شده ..........
دلم
واسه اینجا
تنگ شده ..........
پارسال همین وقتها
توی مدینه بودیم
جشن مبعث بود
اما حالم خیلی بد بود
گرما زده شده بودم
روز اخر هق هق گریه م بند نمیومد ...داشتم میرفتم اما دست خالی ...
کاش پارسال بود ...
کاش میشد غوطه ور شد توی حرم...
چقدر دلم میخواست
مثل 3 سال قبل
شب اول رجب
رو به روی کعبه بودیم ....
باران می آید، تند ِ تند .... و من لبریزم از احساس شادی.... کعبه رو به رو .... دوان دوان روی آبها به سمت کعبه ... و لحظاتی بعد پرده کعبه در دستانم .... و من لبریزم اما این بار لبریز از حس آرامش
دلم دوباره نگاه اول به حرم چیغمبر را میخواهد و نگاه آخر مدینه را که در بغض اول شادی رسیدن نهفته بود و در آخری غم از دست دادن ... و بعد آن لباسهای سفیدی را که بوی پاکی میداند و دوری از تعلق .... و امان از آن نگاه اول به کعبه ... "انت السلام،منک السلام و علیک یرجع السلام" ... و هق هق گریه ای که انگار از مادر زاده شده ای ... و بعد فقط و فقط آرامش ... اینجا غربت نداری، دلتنگی دوست و فامیل و خانواده نداری ... اینجا دوست داری ساعتها زل بزنی به پروانه هایی که گرد شمع می گردند و تو لبریز از لذتی ...لبریز از عشق ....
پ.ن. پارسال دهه فاطمیه ته دلم میگفتم اندکی صبر، سحر نزدیک است .... چند وقت دیگه میری زیارت خانم .... اما امسال ... خیلی غمناک بود
کاش میشد
یه بار
فقط همین یه بار
یه رفرش میخورد گوشه ی قلبم....
خسته شدم از این همه خاطرات که حتی توی خواب هم آزارم میده
و توی بیداری
امان زندگیم رو بریده
خدایا
به خاطر بهترین بندگانت....
بدجوری محتاجتم
انت السلام
منک السلام
و علیک
یرجع السلام
زیباسلام!
زیبا هوای دلم ابری است ...
این روزها تمام نگاههایم سمت گنبد و بارگاه توست
الحق که حج فقرایی
بوی عرفات میدهد بارگاهت وقتی دعای عرفه از در و دیوار حریمت پخش میشود
آقا!
دلم برای سلام دادن از در باب الجواد و آرام آرام قدم زدن در حریم حرمت
برای قندیل بستن اشک چشمهایم
برای گرم شدن انها و آرام آرام سرازیر شدن زیر نور گنبد و بارگاهت
تنگ شده ست
دلم برای تمام شبهای سرد حرمت
عطر دلنشین رواقهای حرمت
برای دیدن افرادی که برای بوسیدن ضریحت هل میدهند
برای خواندن 2 رکعت نماز در دارالحجه
خواندن فراز آخر جامعه کبیره
لک زده ست
آقا!
من عشق را به نام تو آغاز کردم
همیشه
محتاجم
و این روزها
محتاج ترم؛
محتاج تر نه از آنکه زندگی سخت باشد یا ...
ناشکری نمیکنم آقا!
همه چیز خوب است
دلم برای روحم تنگ شده
که بی آرام و قرار است؛
مدام مثل کودکیهای ِلبریز از بازیگوشی برای فرار از تنشها دنبال اغوش پر مهری ست
چه جایی آرامتر از حرم امن تو
...
قلبم میگیرد
وقتی
یاد کعبه ای می افتم که محل امن و آسایش است اما تا میفهمند شیعه ای ...
چقدر انجا ذکر خیر ارامش حرم تو بود
و چقدر در بقیع یاد غریب الغربایی شما رو کردیم
آقا!
بقیع را که میدانی ....... من باختم!
و هنوز میسوزم
از همان آفتابزدگی لعنتی که تا عمق وجودم را سوزاند
تبی که دلم را برای همیشه عقده ای کرد...
عقده همان پله ها
حتی نه بالاتر...
آقا ببخشید
نمی خواستم زیاده گویی کنم
روح سرگردانم را دیدید؟!
نگفتم نا ارام است
...
می طلبیمان؟!
محتاجم/یم