سفارش تبلیغ
صبا ویژن



من از ان روز که در بند توام،آزادم - من از آن روز که در بند توام،آزادم






درباره نویسنده
من از ان روز که در بند توام،آزادم - من از آن روز که در بند توام،آزادم
م.رهــــــــــــا
ای که در این کوی قدم میزنی،روی توجه به حرم می نهی/ پای ز اول به سر خویش نه،‏خویش رها کن قدمی پیش نه... و حرم یعنی همین جا. ایمانگاه هر فراری، که هر کس و هر چیزی در آن امان امن الهیست. اینجا، ‏گریزگاه تمام ناگزیران است. هیچ کس را جواز تعقیب نیست. «و من دخله کان امنا»... اینجا حریم یارست و شیاطین اجازه ی ورود ندارند، ‏که در تراکم نزول فرشتگان جایی برای آنها نیست. هر چه هست خداست و هر که هست خدایی است. تو نیز، ‏اینجا در امانی، ‏از شیطان نفس و عفریت هوی و هوس. امان از «خود» در پناه «خدا». و اینک تویی!‏تثلیث «سکوت،‏اندیشه و عشق»، ‏سکوت در تحیر این جستجوی بی پایان و این یافتن بی سرانجام،‏ سکوت، ‏در ناخودآگاهی از خویش و اضطراب این لحظه های ناب انتظار. انتظار وصال و رسیدن،‏ اتصال به بینهایت بودن...... ««و کاش می شد هرگز خارج نشد از این احرام، که سراسر زندگی حرم امن الهی است.»»
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
قرعه کشی
دل را مجال نیست که از ذوق دم زند
راهی دیار یار
دل ز ما گوشه گرفت،ابروی دلدار کجاست؟
مفلسانیم و هوای دل و دلبر داریم
باد بهار مژده دیدار یار داد


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
من از ان روز که در بند توام،آزادم - من از آن روز که در بند توام،آزادم

آمار بازدید
بازدید کل :84625
بازدید امروز : 62
 RSS 

   


زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم


ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم


می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر


سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم


زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم


طره را تاب مده تا ندهی بر بادم 


یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم


غم اغیار مخور تا نکنی نا شادم


رخ بر افروز که فارغ کنی از برگ گلم


قد بر افراز که از سرو کنی ازادم


شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را


یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم


شهره ی شهر مشو تا ننهم سر د رکوه


شور شیرین منما تا نکنی فرهادم


رحم کن بر من مسکین و بفریادم رس


تا بخاک در اصف نرسد فریادم


حافظ از جور تو حاشا که برگرداند روی


من از ان روز که در بند توام ازادم 



چند ماه پیش به خدا گفتم قربون کرمت، اگه میبینی وقتی توی ناز و نعمتم تو رو فراموش میکنم ... این دل!‏کارد بزن تووش ... بزن که دیگه دل نبنده ... همون هفته یادمه یه اتفاق وحشتناک افتاد ... من به خدا گفتم،‏قربون مرامت، حالا من یه چیزی گفتم تو دیگه چرا!
حالا از شوخی گذشته ... اگه آدم بفهمه توی این دنیا هیچ شادی خالصی وجود ندارد،‏با ناراحتی ها یهو پس نمی زنه و شادی زندگیش بیشتر میشه چون میدونه اینجا محل گذار و گذر ه ...

وای خـــــــــــــــــــــــــــــــدا تو چقدر خوبی ... یعنی میشه تو بشی معشوق و من یه عاشق ...
ولی نه مثل مجنون! مجنونی که وقتی با لیلیش قرار ملاقات داشت و خوابش برد لیلی تو جیبش گردو ریخت که اوهوی بچه برو سرا گردو بازیت ... عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد!...نمی خواهم توی مکه دنبال گردو بازی باشم!!!...  وقتی دور و ورم رو میبینم،‏خیلی از آدمها از مکه بر گشتند و بعد از چند سال انگار نه انگار که ... نمی خواهم بگم اگه لایق نیستم نرم!‏ آخه جدی جدی عاشق شدم،‏فکر اینکه زبونم لال بهم بخوره رفتن دیوونه ام میکنه! این دفعه می خواهم دعام رو برعکس بگم ... می خواهم دستم رو بهت بدهم اما ولش نکن که بخورم زمین،اگه دیدی بد کردم بزن تو گوشم اما مثل همیشه خودم و خودت فقط! مگه دست آدم نابینا رو نمیگیرن ... من حتی از اون عصاها هم ندارم!‏فقط تو رو دارم که باید دستم روبگیری...

دعام کنید ...بوی الرحیل بلند شده ... دسته دسته دارن میرن برای پر کشیدن...من هنوز لایق نشدم ... هنوز گاهی غیبت می کنم،‏گاهی زبونم باز میشه به حرفهای بیهوده،‏... دعام کنید ...اگه کاروان بره و من بمونم حسرتش تا آخر عمر میمونه ...(گفتم گاهی که یه کم به خودم امیدواری بدهم وگرنه آدمهاخودشون رو بهتر از بقیه میشناسن)

از امشب «امین الله» شروع کردند بچه ها!‏40 شب تا 13 رجب ...شما هم یه یا علی بگو و با خانوم هم راه شو ...ان شالله تا 13 رجب جور بشه یه شب بری توی صحننجف، این زیارت رو اونجا زمزمه کنی ...



نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 10:0 صبح روز پنج شنبه 86 خرداد 31