باران می آید، تند ِ تند .... و من لبریزم از احساس شادی.... کعبه رو به رو .... دوان دوان روی آبها به سمت کعبه ... و لحظاتی بعد پرده کعبه در دستانم .... و من لبریزم اما این بار لبریز از حس آرامش
دلم دوباره نگاه اول به حرم چیغمبر را میخواهد و نگاه آخر مدینه را که در بغض اول شادی رسیدن نهفته بود و در آخری غم از دست دادن ... و بعد آن لباسهای سفیدی را که بوی پاکی میداند و دوری از تعلق .... و امان از آن نگاه اول به کعبه ... "انت السلام،منک السلام و علیک یرجع السلام" ... و هق هق گریه ای که انگار از مادر زاده شده ای ... و بعد فقط و فقط آرامش ... اینجا غربت نداری، دلتنگی دوست و فامیل و خانواده نداری ... اینجا دوست داری ساعتها زل بزنی به پروانه هایی که گرد شمع می گردند و تو لبریز از لذتی ...لبریز از عشق ....
پ.ن. پارسال دهه فاطمیه ته دلم میگفتم اندکی صبر، سحر نزدیک است .... چند وقت دیگه میری زیارت خانم .... اما امسال ... خیلی غمناک بود