امشب دلم هوای مناجات خمسه عشر رو کرد! رفتم سراغ کتاب سید مهدی شجاعی ...
خدایا!
مباد که چشمه ی محبت من به برکه های گل آلود دیگران بریزد.
خدایا!
چشم جویبارک عشق مرا به تماشای دریایت روشنی ده.
مباد که دل من اسیر جز او شود و پیشانی قلبم بر خاک محبت دیگری بساید.
خدایا!
مباد که عندلیب دلم غزلخوان بستانی دیگر گردد.
خدایا!
مرغ دلم که در دام توست مباد یاد آشیان کند.
خدایا!
نکند که روی از من بتابی و نشود نگاه حیرانم را منتظر بگذاری.
خدایا!
مرا شایستگی بهره مندی از کنارت بخش.
...
مباد که چشمه ی محبت من به برکه های گل آلود دیگران بریزد.
خدایا!
چشم جویبارک عشق مرا به تماشای دریایت روشنی ده.
مباد که دل من اسیر جز او شود و پیشانی قلبم بر خاک محبت دیگری بساید.
خدایا!
مباد که عندلیب دلم غزلخوان بستانی دیگر گردد.
خدایا!
مرغ دلم که در دام توست مباد یاد آشیان کند.
خدایا!
نکند که روی از من بتابی و نشود نگاه حیرانم را منتظر بگذاری.
خدایا!
مرا شایستگی بهره مندی از کنارت بخش.
...
خداوندا!
این دل شکسته را جز دستهان مهربان تو درمانی نیست و این دست بسته را جز ابر احسان تو بارانی،نه.
خدایا!
این قامت خمیده جز به شوق دیدار تو راست نمی شود و این تنهای غریب جز در خانه ی تو هر آنچه خواست نمی شود.
خدایا!
این قلب هراسناک و لرزان جز در دست های تو آرام نمیگیرد و این خود زبون و خفت کشیده، بی توجه عزیزانه ی تو سبقت از هر چه پخته و خام نمیگیرد.
خدای من!
این دانه به خاک نشسته را بی آب و آفتاب تو کجا سر شکفتن هست و این غریب و خسته را بی ماهتاب لطف تو کی پای رفتن؟
خدایا!
این شکاف تنهایی را جز چشمه سار جاودان مهر تو پر نمی کند و غنچه حوائجم بی باغبانی تو شکفته نمی شود و غبار اندوه از چهره ی غمزده ام جز باران رحمت تو نمی شود و سموم نفسم را جز تریاق رافت تو درمان نمی کند.
اشک اضطرار مرا چه چیز جز دستهای پاسخ تو خواهد سترد؟ و این قلب آغشته از فراقت را چه چیز جز نسیم مهر تو جان خواهد بخشید؟
خدایا!
تب سوزنده عشق به تو را چه درمان خواهد کرد جز دیدار تو؟ و زخم عمیق و کاری گناه را بر جای جای روح دردمندم چه چیز جز غفران تو التیام خواهد بخشید؟
*** امشب عجیب پر از گفتنم،پر از شنیدن،پر از لذت هم آغوشی ... امشب لبریز از توام ... این روزها دل معنای واقعی با تو بودن را لمس می کند. امشب خیس بارانم، آرامش ساحل، طوفان دریا و غرش موج!امشب ...
واسئلک الامان یوم یفر المرءمن اخیه ... و میدانم امان نامه میدهی... کاش همیشه اینجا بوی تو را دهد مهربان...
این دل شکسته را جز دستهان مهربان تو درمانی نیست و این دست بسته را جز ابر احسان تو بارانی،نه.
خدایا!
این قامت خمیده جز به شوق دیدار تو راست نمی شود و این تنهای غریب جز در خانه ی تو هر آنچه خواست نمی شود.
خدایا!
این قلب هراسناک و لرزان جز در دست های تو آرام نمیگیرد و این خود زبون و خفت کشیده، بی توجه عزیزانه ی تو سبقت از هر چه پخته و خام نمیگیرد.
خدای من!
این دانه به خاک نشسته را بی آب و آفتاب تو کجا سر شکفتن هست و این غریب و خسته را بی ماهتاب لطف تو کی پای رفتن؟
خدایا!
این شکاف تنهایی را جز چشمه سار جاودان مهر تو پر نمی کند و غنچه حوائجم بی باغبانی تو شکفته نمی شود و غبار اندوه از چهره ی غمزده ام جز باران رحمت تو نمی شود و سموم نفسم را جز تریاق رافت تو درمان نمی کند.
اشک اضطرار مرا چه چیز جز دستهای پاسخ تو خواهد سترد؟ و این قلب آغشته از فراقت را چه چیز جز نسیم مهر تو جان خواهد بخشید؟
خدایا!
تب سوزنده عشق به تو را چه درمان خواهد کرد جز دیدار تو؟ و زخم عمیق و کاری گناه را بر جای جای روح دردمندم چه چیز جز غفران تو التیام خواهد بخشید؟
*** امشب عجیب پر از گفتنم،پر از شنیدن،پر از لذت هم آغوشی ... امشب لبریز از توام ... این روزها دل معنای واقعی با تو بودن را لمس می کند. امشب خیس بارانم، آرامش ساحل، طوفان دریا و غرش موج!امشب ...
واسئلک الامان یوم یفر المرءمن اخیه ... و میدانم امان نامه میدهی... کاش همیشه اینجا بوی تو را دهد مهربان...
نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 11:0 عصر روز پنج شنبه 86 خرداد 31