سفارش تبلیغ
صبا ویژن



عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد ... - من از آن روز که در بند توام،آزادم






درباره نویسنده
عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد ... - من از آن روز که در بند توام،آزادم
م.رهــــــــــــا
ای که در این کوی قدم میزنی،روی توجه به حرم می نهی/ پای ز اول به سر خویش نه،‏خویش رها کن قدمی پیش نه... و حرم یعنی همین جا. ایمانگاه هر فراری، که هر کس و هر چیزی در آن امان امن الهیست. اینجا، ‏گریزگاه تمام ناگزیران است. هیچ کس را جواز تعقیب نیست. «و من دخله کان امنا»... اینجا حریم یارست و شیاطین اجازه ی ورود ندارند، ‏که در تراکم نزول فرشتگان جایی برای آنها نیست. هر چه هست خداست و هر که هست خدایی است. تو نیز، ‏اینجا در امانی، ‏از شیطان نفس و عفریت هوی و هوس. امان از «خود» در پناه «خدا». و اینک تویی!‏تثلیث «سکوت،‏اندیشه و عشق»، ‏سکوت در تحیر این جستجوی بی پایان و این یافتن بی سرانجام،‏ سکوت، ‏در ناخودآگاهی از خویش و اضطراب این لحظه های ناب انتظار. انتظار وصال و رسیدن،‏ اتصال به بینهایت بودن...... ««و کاش می شد هرگز خارج نشد از این احرام، که سراسر زندگی حرم امن الهی است.»»
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
قرعه کشی
دل را مجال نیست که از ذوق دم زند
راهی دیار یار
دل ز ما گوشه گرفت،ابروی دلدار کجاست؟
مفلسانیم و هوای دل و دلبر داریم
باد بهار مژده دیدار یار داد


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد ... - من از آن روز که در بند توام،آزادم

آمار بازدید
بازدید کل :84582
بازدید امروز : 19
 RSS 

   

بعد از اینکه یه یک ربعی با هم تلفنی صحبت کردیم رفتم تو حال و هوای مدینه و اون شب ... تو حال و هوای مدینه و غربتش ... بغض داشت خفه ام میکرد ... رفتم کیف دستیم رو پیدا کردم CD ها رو امتحان کردم رسیدم به همونی که می خواستم. دعای کمیل مدینه ...


وقتی نگاه می کردم فیلم رو باورم نمیشد من هم اونجا بودم ... وقتی زوم میکرد روی چهار قبر غریب بقیع، وقتی از پشت پنجره ها گنبد خضرا رو نشون میداد، وقتی از بالای غار حرا مکه رو نشون میداد که مثل یه نگین میدرخشید ...به همون خدا فکر می کردم اون دو هفته رو خواب بودم ... خدایا یعنی میشه باز هم خواب ببینم فقط یه شب پشت بقیع، یه شب توی حجر سماعیل، یه شب طبقه ی دوم خانه ی خودت، یه شب با لباس احرام دورت برگردم ... خدایا چه زود تموم شد و چه زود دلتنگی ها شروع شد، چه زود بانگ الرحیل بلند شد ... چه زود سفره رو جمع کردند حدایا چرا هنوز دستم خالیه ... کجا از اونجا بهتر برای جمع کردن توشه ی یه عمرم ... خدایا تازه می فهمم چرا همه قبل رفتن میگفتن استفاده کن تازه میفهمم چرا همه میگن اونجا زمان خیلی زودتر از اونی که فکر کنی می گذره تازه فهمیدم ... خدایا خیلی دلتنگم ... قبل از رفتن برای گریه های گاه و بی گاهم بهونه میتراشیدم حتی اگه الکی بود اما الآن چی ... وقتی موقع نماز رو به روم رو نگاه می کنم و دیگه هیچی از اون عظمت نمی بینم دلم برای خودم میسوزه ...می دونم کعبه یک سنگ نشان است که ره گم نشود اما خدا میدونی که هنوز خیلی مونده تا تو رو فقط یه کم درک کنم ... خدایا کاش میشد همیشه موند اونجا ، کاش میشد همیشه مثل همون کبوترهای عاشق دور خونه ات طواف کرد ...


خدایا یه عقده هنوز توی دلمه ... هنوز یه درد وجودم رو فرا گرفته ... گفتن اونجا اگه مُحرم بشی مَحرم هم میشی ... خدایا وقتی میرسیدیم به رکن یمانی وقتی میرسیدم به در خانه ات وقتی ... خیلی گشتم مهدی (عج) رو ببینم، خیلی گشتم ندای "انا بقیة الله" رو بشنوم، خیلی گشتم اون نگاه رو حتی یه بار حتی توی عالم خواب و بیداری حتی توی رویاهام حس کنم لمس کنم اما نشد ... یه روز برگشتم به یکی گفتم انگار قرار نیست عقده ی این دل باز بشه ... چقدر آرزوی دیدن یار و دست خالی موندن ...چقدر صدا زدن "یابن الحسن کجایی" و نشنیدن هیچ جوابی ... چقدر ... اما خدا رو شکر که بهمون گفتن جواب سلام واجبه ... مطمئنم که جوابم رو میدین آقا ...حتی اگه اینقدر غرق در دنیا شده باشم که صدای اهورایی شما رو نشنونم...



الا که راز خدایی خدا کند که بیای


السلام علیک یا بقیة الله ...


آنقدر در می زنم این خانه را، تا ببینم روی صاحبخانه را ...



نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 1:0 عصر روز پنج شنبه 86 تیر 28