دید مجنون را یکی صحرانورد
بربه رو پشته ای بنشسته فرد
صفحه اش از خاک و انگشتان قلم
بر به روی خاک هی میزد رقم
گفت کای مجنون بی دل کیست این؟
می نگاری نامه بهر کیست این؟
گفت: مشق نام لیلی می کنم
خاطر خود را تسلی می کنم
چون میسر نیست با من کام او
عشق بازی می کنم با نام او
میبینی چه زود گذشت ... یه هفته است دارم نفس می کشم بی هیچ دلتنگی! انسان چه موجود عجیبیه ... گاهی این موجود حالم رو بهم میزنه و گاهی با دیدنش هزار هزار بار بهم سجده ی شکر واجب میشه ... یاد سجده های شکر رو به روی حجر الاسود بخیر ... یاد نمازهایی که حتی نمیدونستی باید چه نیتی بکنی بخیر ... خدا یعنی میشه یه بار دیگه چشمم بیوفته به رکن یمانی، حجر رو لمس کنم، پرده ی کعبه رو بگیرم توی دستم و پرواز کنم ... چقدر دلم گرفته...
یا علی مدد ( وقتی دور خانه ی خدا یا علی می گفتیم عظمتش رو حس میکردیم، شیعه بودن خیلی زیباست)