سفارش تبلیغ
صبا ویژن



او ربوده است دل و جان مرا می خواهد ... - من از آن روز که در بند توام،آزادم






درباره نویسنده
او ربوده است دل و جان مرا می خواهد ... - من از آن روز که در بند توام،آزادم
م.رهــــــــــــا
ای که در این کوی قدم میزنی،روی توجه به حرم می نهی/ پای ز اول به سر خویش نه،‏خویش رها کن قدمی پیش نه... و حرم یعنی همین جا. ایمانگاه هر فراری، که هر کس و هر چیزی در آن امان امن الهیست. اینجا، ‏گریزگاه تمام ناگزیران است. هیچ کس را جواز تعقیب نیست. «و من دخله کان امنا»... اینجا حریم یارست و شیاطین اجازه ی ورود ندارند، ‏که در تراکم نزول فرشتگان جایی برای آنها نیست. هر چه هست خداست و هر که هست خدایی است. تو نیز، ‏اینجا در امانی، ‏از شیطان نفس و عفریت هوی و هوس. امان از «خود» در پناه «خدا». و اینک تویی!‏تثلیث «سکوت،‏اندیشه و عشق»، ‏سکوت در تحیر این جستجوی بی پایان و این یافتن بی سرانجام،‏ سکوت، ‏در ناخودآگاهی از خویش و اضطراب این لحظه های ناب انتظار. انتظار وصال و رسیدن،‏ اتصال به بینهایت بودن...... ««و کاش می شد هرگز خارج نشد از این احرام، که سراسر زندگی حرم امن الهی است.»»
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
قرعه کشی
دل را مجال نیست که از ذوق دم زند
راهی دیار یار
دل ز ما گوشه گرفت،ابروی دلدار کجاست؟
مفلسانیم و هوای دل و دلبر داریم
باد بهار مژده دیدار یار داد


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
او ربوده است دل و جان مرا می خواهد ... - من از آن روز که در بند توام،آزادم

آمار بازدید
بازدید کل :85517
بازدید امروز : 73
 RSS 

   


حقیقتاً نمی دونم از کجا شروع کنم به نوشتن ...
سه روز خوب
سه روز ناز
سه روز آرامش بخش
سه روز که در عین شلوغی دور ور فقط و فقط خودت رو میدیدم
سه روز که فهمیدم اگر تنهاترین تنها شوم،‏باز هم تو را دارم
سه روز که ...
سه روز که در لطف تو غرق شدم
این بار نمی خواهم نجاتم دهی ناخدا
...


من توی این سه روز ، مخصوصاً آخرین غروبش، فقط به یه چیز فکر می کردم ... من کجا و خانه ی امن تو کجا؟ من کجا و معتکف شدن در حریم تو کجا؟ من کجا و ...
دیروز، نه! کل این سه روز داشتم به این فکر می کردم که یک سال قمری از اولین اعتکاف گذشت. پارسال اعتکاف رفتم که فرار کنم از خودم، از خود خود خود خودم! از خودی که داشت روحم رو مثل خوره می خورد. پارسال توی اعتکاف به آرامش رسیدم. شاید پارسال همین موقع ها بود که فهمیدم، خدا تنها رفیق تنهایی آدمه. حالا یه سال گذشته ... وقتی می رفتم سجده، یاد دو سه هفته پیش میوفتادم، گریه امونم نمیداد! آخه ... کجای دنیا نوشته عاشق کنی بعد ولش کنی! من که می دونم دستم رو ول نمی کنی ... خودت گفتی دعای نگاه اول قبوله... من فقط حیرون یه چیزم! ... تو که ستارالعیوبی، اما هردومون از دل من با خبریم! به خداییت قسم من توی این همه لطف تو موندم! هی به خودم میگم نکنه مغرور بشی! نکنه به خودت ببالی! نکنه فکر کنی کسی شدی ... اما باز هم اون ته ته وجودم داره می گرده تا بفهمه کجا یه کار خوب انجام داده که باعث شد دعوت بشم به خونه ات! کجا از یه گناه دور شدم که باعث شد امسال معتکف بشم ... وقتی به اینا فکر می کنم به خودت قسم هیچی یادم نمیاد! آخه اگه هر کار خوب ده تا کار بد رو هم پاک کنند، من که می دونم تو هم خوب می دونی، حساب من هنوز پُر پُره!


من که توی این همه لطف تو موندم! اما همیشه به خودم میگم اگه قرار بود به گناه خودم نگاه کنم که پیش تو نمیومدم،من به لطف تو نگاه می کنم! من اینقدر پر رو شدم که دیروز به بچه ها گفتم ان شالله سال دیگه، معتکف باشیم اون هم توی بیت الله الحرام!


بین خودمون بمونه تازگیا هر جا دلم میگیره، بغضم نمیشکنه، میرم سجده، تصور می کنم روی اولین سکو نشستم رو به روی حجرالاسود تو، با بچه ها سجده ی شکر میرم "شکرا لله حمداً لله " اون وقته که با تمام وجود دلم برات تنگ میشه و چشمام خیس محبت تو میشه!خدایا می ترسم مصداق اون بیت حافظ بشم " واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند، چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند"...


فقط امید به رحمت تو دارم و محتاج لطف توام، نکند همه ی اینها اتمام حجت باشد و من هنوز اندر خم یک کوچه ...


پ.ن. بچه ها که قرآن سبزم رو دیدند خبر دارند، دادمش به یه عزیزی که برام یه چیزی بنویسه ، گفت هر چی یادم بیاد برات مینویسم. منم که عاشق این طور نوشتن ها،گفتم اوکی!
نوشت:
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیمه شبی دفع صد بلا بکند


عتاب یار پریچهره عاشقانه بکش
که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند


ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند
هرآنکه خدمت جام جهان نما بکند


طبیب عشق مسیحا دمست و مشفق لیک
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند


تو باخدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند


ز بخت خفته ملولم بود که بیداری
بوقت فاتحه ی صبح یک دعا بکند


بسوخت حافظ و بویی ز زلف یار نبرد
مگر دلالت این دولتش صبا بکند



نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 11:0 صبح روز سه شنبه 86 مرداد 9