و وقتی برای از تو نوشتن هزار و یک دلیل دارم و برای از تو ننوشتن یک دلیل ...
چتر سنگین سکوت بر قلمم سایه می افکند و من در تپشهای قلبم تو را می ستایم؛ من در تاپ تاپ دلم در جستجوی رد پای تو میگردم...
روزهاست که هوای این دل ابریست و گهگاهی نمی بر این چهره لیز می خورد و تا رسیدن به تو تنها شبنمی ازش می ماند بقای عمر آدمیزاد دیگری...
از شبنم عشق خاک آدم گل شد ...
و من چشم به راه سپیده...
امشب مثل دیشب بارها چشمانم در سرودن از تو ناتوان ماند و بغض سنگین دیشب دوباره ...
و باز هم شب...
و صد حیف که تنهایی امشب را از من دزدیده اند ... من برای رسیدن به صبح لحظه شماری می کنم و منتظر غزل های توام ...
رفتن ملیکا انگار بیشتر از اونی که فکر میکردم داره نمک به زخمم می پاشه ...انگار دور دور ه تلافیه! من نمک به زخم همسفر، ملیکا نمک به زخم من و ...
امشب،شب جمعه است! عجیب خو گرفته ام با این شب ها ... هفته ی پیش از 2 به بعد حرم بودم ...
پ.ن. می دونم این نوشته ها خیلی بی مفهومه ... دل اگر رفت شبی،کاش دعایی بکنیم!
نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 11:0 عصر روز پنج شنبه 86 مرداد 18