سفارش تبلیغ
صبا ویژن



کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را ... - من از آن روز که در بند توام،آزادم






درباره نویسنده
کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را ... - من از آن روز که در بند توام،آزادم
م.رهــــــــــــا
ای که در این کوی قدم میزنی،روی توجه به حرم می نهی/ پای ز اول به سر خویش نه،‏خویش رها کن قدمی پیش نه... و حرم یعنی همین جا. ایمانگاه هر فراری، که هر کس و هر چیزی در آن امان امن الهیست. اینجا، ‏گریزگاه تمام ناگزیران است. هیچ کس را جواز تعقیب نیست. «و من دخله کان امنا»... اینجا حریم یارست و شیاطین اجازه ی ورود ندارند، ‏که در تراکم نزول فرشتگان جایی برای آنها نیست. هر چه هست خداست و هر که هست خدایی است. تو نیز، ‏اینجا در امانی، ‏از شیطان نفس و عفریت هوی و هوس. امان از «خود» در پناه «خدا». و اینک تویی!‏تثلیث «سکوت،‏اندیشه و عشق»، ‏سکوت در تحیر این جستجوی بی پایان و این یافتن بی سرانجام،‏ سکوت، ‏در ناخودآگاهی از خویش و اضطراب این لحظه های ناب انتظار. انتظار وصال و رسیدن،‏ اتصال به بینهایت بودن...... ««و کاش می شد هرگز خارج نشد از این احرام، که سراسر زندگی حرم امن الهی است.»»
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
قرعه کشی
دل را مجال نیست که از ذوق دم زند
راهی دیار یار
دل ز ما گوشه گرفت،ابروی دلدار کجاست؟
مفلسانیم و هوای دل و دلبر داریم
باد بهار مژده دیدار یار داد


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را ... - من از آن روز که در بند توام،آزادم

آمار بازدید
بازدید کل :85510
بازدید امروز : 66
 RSS 

   

 
و چهل روز گذشت
و من چله نشین حریم یار ...
و کاش مَحرم میشدم به وقت مُحرم شدن ...
و کاش میدیدمش به وقت پروانه شدن ...
و کاش ...
عصر میخواستم اپ کنم که بعد از نوشتن موقع فرستادن کامپیوتر هنگ کرد!‏حرف  دل هم دوباره نویسی ندارد ...
رفتن ملیکا خیلی بیشتر از اونکه فکر کنم برام آزار دهنده بود! وقتی رسیدیم فرودگاه،‏ یواش یواش گونه هام خیس شد ... دفعه ی اول بود که خواهش میکردم که نبارند ...فقط چند ساعت تا شب فرا رسد و بالشم که بیشتر از هرکس می داند در این دل چه میگذرد ...
نماز ظهر رو اونجا اقامه کردم و بعد از جمع دور شدم و قدم زدم ...بو کردم ...لمس کردم ... و چشمانم را پشت حجاب قائم می کردم ... و کاش میشد عروج کرد ... میدانم بال پرواز ندارم اما مهربان من،‏دلم طاقت ماندن ندارد ...

دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست...

موقع خداحافظی،‏بدون خجالت چشمانم می بارید نه از دوری ملیکا ...بل «هجران جانان تا به چند؟! دیوانه شو دیوانه شو» . من مست دیدار تو ... 

غروب جمعه امروز سخت تر  از بقیه ی هفته ها گذشت، دعای سمات هم بر زبانم توان جاری شدن نداشت و من مشتاق «لیت شعری...»‏های در سینه مانده.
مبعثت را امسال بیشتر درک کردم،‏ اعراب قرن بیست و یک قابل تحمل نیستند،‏ چه کردی پیامبر رحمت با عرب بادیه نشین ...

پ.ن. عکس بالا هم جز خاطراته


نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 10:0 عصر روز جمعه 86 مرداد 19