و چهل روز گذشت
و من چله نشین حریم یار ...
و کاش مَحرم میشدم به وقت مُحرم شدن ...
و کاش میدیدمش به وقت پروانه شدن ...
و کاش ...
عصر میخواستم اپ کنم که بعد از نوشتن موقع فرستادن کامپیوتر هنگ کرد!حرف دل هم دوباره نویسی ندارد ...
رفتن ملیکا خیلی بیشتر از اونکه فکر کنم برام آزار دهنده بود! وقتی رسیدیم فرودگاه، یواش یواش گونه هام خیس شد ... دفعه ی اول بود که خواهش میکردم که نبارند ...فقط چند ساعت تا شب فرا رسد و بالشم که بیشتر از هرکس می داند در این دل چه میگذرد ...
نماز ظهر رو اونجا اقامه کردم و بعد از جمع دور شدم و قدم زدم ...بو کردم ...لمس کردم ... و چشمانم را پشت حجاب قائم می کردم ... و کاش میشد عروج کرد ... میدانم بال پرواز ندارم اما مهربان من،دلم طاقت ماندن ندارد ...
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست...
موقع خداحافظی،بدون خجالت چشمانم می بارید نه از دوری ملیکا ...بل «هجران جانان تا به چند؟! دیوانه شو دیوانه شو» . من مست دیدار تو ...
غروب جمعه امروز سخت تر از بقیه ی هفته ها گذشت، دعای سمات هم بر زبانم توان جاری شدن نداشت و من مشتاق «لیت شعری...»های در سینه مانده.
مبعثت را امسال بیشتر درک کردم، اعراب قرن بیست و یک قابل تحمل نیستند، چه کردی پیامبر رحمت با عرب بادیه نشین ...
پ.ن. عکس بالا هم جز خاطراته
و من چله نشین حریم یار ...
و کاش مَحرم میشدم به وقت مُحرم شدن ...
و کاش میدیدمش به وقت پروانه شدن ...
و کاش ...
عصر میخواستم اپ کنم که بعد از نوشتن موقع فرستادن کامپیوتر هنگ کرد!حرف دل هم دوباره نویسی ندارد ...
رفتن ملیکا خیلی بیشتر از اونکه فکر کنم برام آزار دهنده بود! وقتی رسیدیم فرودگاه، یواش یواش گونه هام خیس شد ... دفعه ی اول بود که خواهش میکردم که نبارند ...فقط چند ساعت تا شب فرا رسد و بالشم که بیشتر از هرکس می داند در این دل چه میگذرد ...
نماز ظهر رو اونجا اقامه کردم و بعد از جمع دور شدم و قدم زدم ...بو کردم ...لمس کردم ... و چشمانم را پشت حجاب قائم می کردم ... و کاش میشد عروج کرد ... میدانم بال پرواز ندارم اما مهربان من،دلم طاقت ماندن ندارد ...
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست...
موقع خداحافظی،بدون خجالت چشمانم می بارید نه از دوری ملیکا ...بل «هجران جانان تا به چند؟! دیوانه شو دیوانه شو» . من مست دیدار تو ...
غروب جمعه امروز سخت تر از بقیه ی هفته ها گذشت، دعای سمات هم بر زبانم توان جاری شدن نداشت و من مشتاق «لیت شعری...»های در سینه مانده.
مبعثت را امسال بیشتر درک کردم، اعراب قرن بیست و یک قابل تحمل نیستند، چه کردی پیامبر رحمت با عرب بادیه نشین ...
پ.ن. عکس بالا هم جز خاطراته
نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 10:0 عصر روز جمعه 86 مرداد 19