سفارش تبلیغ
صبا ویژن



آهای ساقــــــــــــــــــــــــی، من در طلب جام می ات بنشستم... - من از آن روز که در بند توام،آزادم






درباره نویسنده
آهای ساقــــــــــــــــــــــــی، من در طلب جام می ات بنشستم... - من از آن روز که در بند توام،آزادم
م.رهــــــــــــا
ای که در این کوی قدم میزنی،روی توجه به حرم می نهی/ پای ز اول به سر خویش نه،‏خویش رها کن قدمی پیش نه... و حرم یعنی همین جا. ایمانگاه هر فراری، که هر کس و هر چیزی در آن امان امن الهیست. اینجا، ‏گریزگاه تمام ناگزیران است. هیچ کس را جواز تعقیب نیست. «و من دخله کان امنا»... اینجا حریم یارست و شیاطین اجازه ی ورود ندارند، ‏که در تراکم نزول فرشتگان جایی برای آنها نیست. هر چه هست خداست و هر که هست خدایی است. تو نیز، ‏اینجا در امانی، ‏از شیطان نفس و عفریت هوی و هوس. امان از «خود» در پناه «خدا». و اینک تویی!‏تثلیث «سکوت،‏اندیشه و عشق»، ‏سکوت در تحیر این جستجوی بی پایان و این یافتن بی سرانجام،‏ سکوت، ‏در ناخودآگاهی از خویش و اضطراب این لحظه های ناب انتظار. انتظار وصال و رسیدن،‏ اتصال به بینهایت بودن...... ««و کاش می شد هرگز خارج نشد از این احرام، که سراسر زندگی حرم امن الهی است.»»
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
قرعه کشی
دل را مجال نیست که از ذوق دم زند
راهی دیار یار
دل ز ما گوشه گرفت،ابروی دلدار کجاست؟
مفلسانیم و هوای دل و دلبر داریم
باد بهار مژده دیدار یار داد


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
آهای ساقــــــــــــــــــــــــی، من در طلب جام می ات بنشستم... - من از آن روز که در بند توام،آزادم

آمار بازدید
بازدید کل :85587
بازدید امروز : 8
 RSS 

   

سینوسی ها را که می خوانم بی تاب میشوم ... از آن بی تاب ها که در نوشتن نمی گنجند!‏ بی تاب لحظات مقدس حریم یار و بی تاب دخترکان عربی با مانتوهای بلند مشکی که دستهایشان ادعیه و آداب حرمین ایرانی است که در تلاطم پر رمز و راز روضه ی نبوی زیارت حضرت زهرا (س) را زمزمه می کنند ...

مبعث ندیده نیز برایمان خاطره انگیز گشته! هوای دلمان که میگیرد،‏آسمان چشمهایمان که ابری می شود،‏ دلهایمان که در نبودنتان غبار آلود میشوند ... دیدن صحن مطهرتان، میشوید دلهای کویریمان را ... «القصه که ای باران ما بی تو کویریم ...»
این روزها،‏گیج هیاهوی دلم هستم!‏ نه توان درس خواندن دارم نه توان مشق نوشتن! نه دلم در اختیار من است و نه حتی قلمم در اختیار عقلم!‏این روزها سایه ی سنگین بغضی غریب یا شاید هم قریب نوازش می کند این گلو را ... و من در تپش داشتنش ...

دلتنگتان که میشوم همسفر،‏ از جام می عشق شما مرا سیراب میکند و مست میشوم. و چه زیباست مستی ... مست که میشوی،‏تاخودآگاه عاشق تر میشوی،‏بی دلیل شعر می گویی برای معشوق غایبت،‏ برایش درد و دل میکنی، ناز میکند و تو نیاز ... مست که گشتی،‏ سبکتر که شدی،‏ دستان همسفرت برایت بال پرواز میشود و تو بی دغدغه اوج میگیری ... مست که شدی دیگر برایت روز و ساعت و تاریخ و ماه و موجودیتت مهم نیست‏،مهم او میشود و بس ...
خضر باشی یا موسی،‏ مهم نیست!‏مهم این است که مَحرم باشی و بس ...
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند...

پ.ن.مست که شدی یادت باشد رفیق،‏تنها پرواز نکنی... آسمان اینجا پر از تطلاطم وهم انگیز شیطانی است،‏من نازک دل را تنها رها نکن در این هوای پر از ظلمات ...

یا علی ‏


نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 2:0 عصر روز یکشنبه 86 مرداد 21