سفارش تبلیغ
صبا ویژن



از چشم تو میبینم، این خواب پریشان را ... - من از آن روز که در بند توام،آزادم






درباره نویسنده
از چشم تو میبینم، این خواب پریشان را ... - من از آن روز که در بند توام،آزادم
م.رهــــــــــــا
ای که در این کوی قدم میزنی،روی توجه به حرم می نهی/ پای ز اول به سر خویش نه،‏خویش رها کن قدمی پیش نه... و حرم یعنی همین جا. ایمانگاه هر فراری، که هر کس و هر چیزی در آن امان امن الهیست. اینجا، ‏گریزگاه تمام ناگزیران است. هیچ کس را جواز تعقیب نیست. «و من دخله کان امنا»... اینجا حریم یارست و شیاطین اجازه ی ورود ندارند، ‏که در تراکم نزول فرشتگان جایی برای آنها نیست. هر چه هست خداست و هر که هست خدایی است. تو نیز، ‏اینجا در امانی، ‏از شیطان نفس و عفریت هوی و هوس. امان از «خود» در پناه «خدا». و اینک تویی!‏تثلیث «سکوت،‏اندیشه و عشق»، ‏سکوت در تحیر این جستجوی بی پایان و این یافتن بی سرانجام،‏ سکوت، ‏در ناخودآگاهی از خویش و اضطراب این لحظه های ناب انتظار. انتظار وصال و رسیدن،‏ اتصال به بینهایت بودن...... ««و کاش می شد هرگز خارج نشد از این احرام، که سراسر زندگی حرم امن الهی است.»»
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
قرعه کشی
دل را مجال نیست که از ذوق دم زند
راهی دیار یار
دل ز ما گوشه گرفت،ابروی دلدار کجاست؟
مفلسانیم و هوای دل و دلبر داریم
باد بهار مژده دیدار یار داد


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
از چشم تو میبینم، این خواب پریشان را ... - من از آن روز که در بند توام،آزادم

آمار بازدید
بازدید کل :85556
بازدید امروز : 34
 RSS 

   

تنهام! ملی-کا زنگ زد ... گفت الان بقیع هستم ... گفت حالا صحبت کن .................................................................................. خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدایا .... چی دارم که بگم!چی میتونم بگم! من که تصمیم گرفته بودم این پست رو در ارامش بنویسم ...چرا یهو همه چیز رو بهم زدی ...قربون معرفتت، قربون مرامت، قربون لطفت، ...میدونی که دوستت دارم..پس چرا برای اثبات دوست داشتنت امتحانم می کنی ...بابا من هنوز همون دختر چند ماه پیشم که بهت گفتم من بی عرضه ام! من توان شرکت توی امتحانات رو ندارم ...تو که دوست نداری من بازنده باشم ...باشه ...دیگه حرفی نمیزنم ...بقیه اش رو نگه میدارم برای شب .... برای وقتی که حتی برای خوندن دو رکعت نماز مجبورم دو ساعت منت کشیت رو بکنم ... دو ساعت قربون صدقه ات برم ...
.....................................

یهو انگار همه ی ذهنم بهم ریخت! امشب شب عید ه ... من عیدی میخواهم! به من ربطی نداره که در توان آدمها هست یا نه! اما می دونم در توان تو هست ... چون  تو فقط باید بگی "کن" خودش "فیکون" میشه! دلم بال بال میزنه برای اینکه بیام دور حرمت بچرخم، قربون صدقه ات برم، پرده ی خونه ات رو ببوسم ... کی گفته بوسیدن شرکه؟ کی گفته بوسیدن گناه داره؟ ...آهای مردم عالم، اگه مَحرم حرمش میشدم رووش رو هم می بوسیدم! خوب خدایی داریم ... کاش می تونستم بنویسم... کاش قلمم قدرت بیان خیلی چیزا رو داشت ...

 اگه اشک چشمام الان اجازه میداد می نوشتم از اون شب اول مدینه
از پشت بقیع
از بین الحرمین
از در سی و شش
از تو
از تو
از تو
از تو
می نوشتم از باب جبرئیل
از باب علی
از ...
اخه با مرام عاشق کُشی همه جای عالم مرسومه؟؟
آره خب ...ناز کن ...خریدار داری...
آنقدر با آتش دلم ساختم تا سوختم!‏بی تو ای آرام جان،‏یا ساختم یا سوختم ...

یا رب نظر تو بر نگردد
بهشت را نه برای بهانه ات می خواهم نه برای بهایت ... بهشت را برای این می خواهم که سوختن برای این دنیام کافیه ... دیگه نمی خواهم بسوزم از ...


نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 5:0 عصر روز پنج شنبه 86 مرداد 25