سفارش تبلیغ
صبا ویژن



تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز - من از آن روز که در بند توام،آزادم






درباره نویسنده
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز - من از آن روز که در بند توام،آزادم
م.رهــــــــــــا
ای که در این کوی قدم میزنی،روی توجه به حرم می نهی/ پای ز اول به سر خویش نه،‏خویش رها کن قدمی پیش نه... و حرم یعنی همین جا. ایمانگاه هر فراری، که هر کس و هر چیزی در آن امان امن الهیست. اینجا، ‏گریزگاه تمام ناگزیران است. هیچ کس را جواز تعقیب نیست. «و من دخله کان امنا»... اینجا حریم یارست و شیاطین اجازه ی ورود ندارند، ‏که در تراکم نزول فرشتگان جایی برای آنها نیست. هر چه هست خداست و هر که هست خدایی است. تو نیز، ‏اینجا در امانی، ‏از شیطان نفس و عفریت هوی و هوس. امان از «خود» در پناه «خدا». و اینک تویی!‏تثلیث «سکوت،‏اندیشه و عشق»، ‏سکوت در تحیر این جستجوی بی پایان و این یافتن بی سرانجام،‏ سکوت، ‏در ناخودآگاهی از خویش و اضطراب این لحظه های ناب انتظار. انتظار وصال و رسیدن،‏ اتصال به بینهایت بودن...... ««و کاش می شد هرگز خارج نشد از این احرام، که سراسر زندگی حرم امن الهی است.»»
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
قرعه کشی
دل را مجال نیست که از ذوق دم زند
راهی دیار یار
دل ز ما گوشه گرفت،ابروی دلدار کجاست؟
مفلسانیم و هوای دل و دلبر داریم
باد بهار مژده دیدار یار داد


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز - من از آن روز که در بند توام،آزادم

آمار بازدید
بازدید کل :84762
بازدید امروز : 19
 RSS 

   

دلم برای خودم تنگ شده ...برای خودم که گم شده ام ...برای خودم که برای بیان یک جمله ساعت ها به آکواریوم شیشه ای زل زدم ... اما زبانم،‏قلمم،‏حتی قلبم قاصر است از گفتن ...
این روزها لبریز از شنیدنم ...
لبریز از اشکهایی که فقط برای تو می ایند
بغض هایی که می شکنند ...
و ...
   و ...
       و ...
حسی که برایم تازگی دارد ...غریب است اما بوی عجیب آشنایی می دهد! شاید بر می گردد به روز الست، امضایش کردم آنچه را که آسمان و زمین از آن فراری بودند اما جسارتم فقط تکیه به تو بود، فقط تو!    

این روزها بیشتر از قبل دلتنگم! شاید بوی غربت بقیع است شایدم عطر حرم که ورود ناپاکان حرام است حرام... هر چه هست آشفتگیم را دو چندان کرده و من که دست و پا می زنم بین بودن و خوب بودن. یا نه!‏بین نبودن و خوب بودن!

این روزها کسی نام مرا فریاد می زند و من هنوز پای در زنجیر اسارت تن ... آشفته اما نشسته ام! لبریز از شور فرار از خودم به تو اما ناتوان ... هنوز دلبسته ی قفسی هستم که در ذهن خود طلایش کرده ام ...
نشسته ام شاید بیایی و دم اهورایی ات زنجیر تن را بگسلد و به من، بودن را،نه!‏خوب بودن را هدیه دهد...
تو هستی ... من گمشده ام! دلم برای بودنت لک زده است ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم...

............

جمعه ها دل یاد دلبر می کند، نغمه یابن الحسن سر می دهد

غروب جمعه که می شود دل آدم برای بودن میشود، چنگ به سمات می زند اما این دل آرامش نمیابد... این دل برای بودن نیازمند توست مهدی جان ...
اللهم عجّل لولیک الفرج

روح ِحرم کاش در طوافم با تو ، نه! پشت سر تو به عرش الهی برسم و قسم دهم زمین را به خاطر گامهای تو، اجازه ی دهد دور چهار ستون عرش طواف کنم :«سبحان الله» و «الحمد لله» و «لا اله الا الله» و «الله اکبر» ... نظیر حارثه که «کانّی انظر الی عرش الرحمان بارزاً»

التماس دعای خیر



نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 5:0 عصر روز جمعه 86 خرداد 18