سفارش تبلیغ
صبا ویژن



رها رها رها،من - من از آن روز که در بند توام،آزادم






درباره نویسنده
رها رها رها،من - من از آن روز که در بند توام،آزادم
م.رهــــــــــــا
ای که در این کوی قدم میزنی،روی توجه به حرم می نهی/ پای ز اول به سر خویش نه،‏خویش رها کن قدمی پیش نه... و حرم یعنی همین جا. ایمانگاه هر فراری، که هر کس و هر چیزی در آن امان امن الهیست. اینجا، ‏گریزگاه تمام ناگزیران است. هیچ کس را جواز تعقیب نیست. «و من دخله کان امنا»... اینجا حریم یارست و شیاطین اجازه ی ورود ندارند، ‏که در تراکم نزول فرشتگان جایی برای آنها نیست. هر چه هست خداست و هر که هست خدایی است. تو نیز، ‏اینجا در امانی، ‏از شیطان نفس و عفریت هوی و هوس. امان از «خود» در پناه «خدا». و اینک تویی!‏تثلیث «سکوت،‏اندیشه و عشق»، ‏سکوت در تحیر این جستجوی بی پایان و این یافتن بی سرانجام،‏ سکوت، ‏در ناخودآگاهی از خویش و اضطراب این لحظه های ناب انتظار. انتظار وصال و رسیدن،‏ اتصال به بینهایت بودن...... ««و کاش می شد هرگز خارج نشد از این احرام، که سراسر زندگی حرم امن الهی است.»»
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
قرعه کشی
دل را مجال نیست که از ذوق دم زند
راهی دیار یار
دل ز ما گوشه گرفت،ابروی دلدار کجاست؟
مفلسانیم و هوای دل و دلبر داریم
باد بهار مژده دیدار یار داد


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
رها رها رها،من - من از آن روز که در بند توام،آزادم

آمار بازدید
بازدید کل :84771
بازدید امروز : 28
 RSS 

   

دیشب دوباره مامان خونه بودم، وای که چقدر سخته ... شاید کاری نداشته باشی اما نمی تونی مثل قبل رها باشی. وسط کارهام بود که اومدم و متن قبلی رو نوشتم ...اونم به این خاطر که جداً توی این یه هفته گیج گیج بودم! و پر از علامت سوال! خیلی سخته رو هوا نفس کشیدن،‏ زندگی کردن، حتی خندیدن!!!

شب شد ... جمع 5 نفره ی ما که یه مدته شده 3 نفر،‏دوتاشون خوابیدند و من تنها...
بغض داشت خفه ام می کرد ... ولی به خودم گفتم نباید اینقدر بچه بشی تا تقی به توق میخوره اشکات بیاد پایین.نماز رو که خوندم توی سجده ی بعد نماز وقتی داشتم می گفتم «شکرا لله،شکراً شکراً و عفوا» یهو بغضم ترکید ... امروز یه بنده خدایی می گفت وقتی آدم یهو پشتش خالی بشه می فهمه که فقط و فقط خدا رو داره... از صمیم قلب دعات کردم و آرزوی خوشبختی ...

یه کتاب داشتم به نام «کلوخهای بلور» فقط نیمه شب به بعد میخونمش ...عجیب قشنگه ... وقتی بخونی قطرات اشکته که همین طوری میاد پایین. شروع کردم به خوندن یهو انگار از تمام این دنیا کنده شدم و رفتم مدینه... دلم نمیومد تمومش نکنم ... تا آخر کتاب خوندم و فقط یه چیزی فهمیدم دنیا فقط لهو و لعب ه و این لهو و لعب ها امتحان برای اون دنیا . باید مراقب باشیم اینقدر غرق نشیم که یادمون بره از کجا اومدیم برای چی اومدیم قرار ه کجا بریم.
وقتی صحنه صحنه ی ‏حج نرفته رو برای خودم مرور میکنم از خدا فقط یه حاجت می خواهم بعد از سفر بر نگردم توی این دنیا ....


نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 10:0 عصر روز سه شنبه 86 خرداد 22