به این میگن نامردی
اینکه هر روز یکی زنگ بزنه و بگه دارم میرم سفر
میپرسی شمادیگه کجا نازنین؟
میگه دیار یار ...
و تو مملو میشوی از حس پرواز و غم
بین خودمان بماند،حتی غمش هم شیرین است!
یک عزیز دلمان مکه است یک مسافر مدینه یکی فردا میرود یکی هفتهی دیگر!
یادش بخیر
چه زود گذشت
انگار همین دیروز بود
زنگ میزدی که خداحافظی کنی
وقتی میگفتی مکه ... همه میگفتند التماس دعا،ما را که فراموش نمیکنی ...
و تو از درون فریاد میزدی آنکه دعا میخواهد اکنون،منم!نه شما!
من که چنین باری را به دوش میکشم و پر از التهابم نکند بار شکستنی سالم به مقصد نرسد
سالم که نبود
تو امید داشتی لااقل تا مدینه همراهیت کند حتی همینگونه لبپر
که شاید با وساطتت ائمه و پیامبر مهربانیها
خدای کعبه دستی بر سر و روی آن بکشد
و چینی نازک تنهایی تو مملو شود از عطر خدا
لبریز میشود از گریه
نه!بغض
آن هم بغضی که فقط کوچه پس کوچههای بنی هاشم آن را درک کردهاند و بس
کوچههایی که اکنون با مرمر سفید پوشیده شده و از زیرش جریان آب سرد عبور میکند نکند گرمای انجا تو را یاد ...
میخواهم بنویسم س..ی..ل...ی دستم نمیکشد این حجوم وحشیانه را!
و بغض هایی که تبدیل به نفرت میشود که حتی برای ورود به قطعه ای از بهشت
در به روی شیعهها بسته میماند...
«مدینه همینه عزیز»
پ.ن. نشد تمومش کنم ........
نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 10:0 عصر روز چهارشنبه 87 فروردین 21