سفارش تبلیغ
صبا ویژن



هرکه دلارام دید از دلش آرام رفت ... - من از آن روز که در بند توام،آزادم






درباره نویسنده
هرکه دلارام دید از دلش آرام رفت ... - من از آن روز که در بند توام،آزادم
م.رهــــــــــــا
ای که در این کوی قدم میزنی،روی توجه به حرم می نهی/ پای ز اول به سر خویش نه،‏خویش رها کن قدمی پیش نه... و حرم یعنی همین جا. ایمانگاه هر فراری، که هر کس و هر چیزی در آن امان امن الهیست. اینجا، ‏گریزگاه تمام ناگزیران است. هیچ کس را جواز تعقیب نیست. «و من دخله کان امنا»... اینجا حریم یارست و شیاطین اجازه ی ورود ندارند، ‏که در تراکم نزول فرشتگان جایی برای آنها نیست. هر چه هست خداست و هر که هست خدایی است. تو نیز، ‏اینجا در امانی، ‏از شیطان نفس و عفریت هوی و هوس. امان از «خود» در پناه «خدا». و اینک تویی!‏تثلیث «سکوت،‏اندیشه و عشق»، ‏سکوت در تحیر این جستجوی بی پایان و این یافتن بی سرانجام،‏ سکوت، ‏در ناخودآگاهی از خویش و اضطراب این لحظه های ناب انتظار. انتظار وصال و رسیدن،‏ اتصال به بینهایت بودن...... ««و کاش می شد هرگز خارج نشد از این احرام، که سراسر زندگی حرم امن الهی است.»»
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
قرعه کشی
دل را مجال نیست که از ذوق دم زند
راهی دیار یار
دل ز ما گوشه گرفت،ابروی دلدار کجاست؟
مفلسانیم و هوای دل و دلبر داریم
باد بهار مژده دیدار یار داد


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
هرکه دلارام دید از دلش آرام رفت ... - من از آن روز که در بند توام،آزادم

آمار بازدید
بازدید کل :84817
بازدید امروز : 43
 RSS 

   


به این میگن نامردی
این‏که هر روز یکی زنگ بزنه و بگه دارم میرم سفر
میپرسی شمادیگه کجا نازنین؟
میگه دیار یار ...

و تو مملو میشوی از حس پرواز و غم
بین خودمان بماند،‏حتی غمش هم شیرین است!

یک عزیز دلمان مکه است یک مسافر مدینه یکی فردا میرود یکی هفته‏ی دیگر!
یادش بخیر
چه زود گذشت
انگار همین دیروز بود
زنگ میزدی که خداحافظی کنی
وقتی میگفتی مکه ... همه میگفتند التماس دعا،‏ما را که فراموش نمیکنی ...
و تو از درون فریاد میزدی آنکه دعا میخواهد اکنون،‏منم!‏نه شما!
من که چنین باری را به دوش میکشم و پر از التهابم نکند بار شکستنی سالم به مقصد نرسد
سالم که نبود
تو  امید داشتی لااقل تا مدینه همراهیت کند حتی همین‏گونه لب‏پر
که شاید با وساطتت ائمه و پیامبر مهربانی‏ها
خدای کعبه دستی بر سر و روی آن بکشد
و چینی نازک تنهایی تو مملو شود از عطر خدا

لبریز میشود از گریه
نه!‏بغض
آن هم بغضی که فقط کوچه پس کوچه‏های بنی هاشم آن را درک کرده‏اند و بس
کوچه‏هایی که اکنون با مرمر سفید پوشیده شده و از زیرش جریان آب سرد عبور میکند نکند گرمای انجا تو را یاد ...
میخواهم بنویسم س..ی..ل...ی دستم نمیکشد این حجوم وحشیانه را!
و بغض هایی که تبدیل به نفرت میشود که حتی برای ورود به قطعه ای از بهشت
در به روی شیعه‏ها بسته میماند...

«مدینه همینه عزیز»

پ.ن. نشد تمومش کنم ........


نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 10:0 عصر روز چهارشنبه 87 فروردین 21