سفارش تبلیغ
صبا ویژن



دلم گرفته و حیف چشمانت ... - من از آن روز که در بند توام،آزادم






درباره نویسنده
دلم گرفته و حیف چشمانت ... - من از آن روز که در بند توام،آزادم
م.رهــــــــــــا
ای که در این کوی قدم میزنی،روی توجه به حرم می نهی/ پای ز اول به سر خویش نه،‏خویش رها کن قدمی پیش نه... و حرم یعنی همین جا. ایمانگاه هر فراری، که هر کس و هر چیزی در آن امان امن الهیست. اینجا، ‏گریزگاه تمام ناگزیران است. هیچ کس را جواز تعقیب نیست. «و من دخله کان امنا»... اینجا حریم یارست و شیاطین اجازه ی ورود ندارند، ‏که در تراکم نزول فرشتگان جایی برای آنها نیست. هر چه هست خداست و هر که هست خدایی است. تو نیز، ‏اینجا در امانی، ‏از شیطان نفس و عفریت هوی و هوس. امان از «خود» در پناه «خدا». و اینک تویی!‏تثلیث «سکوت،‏اندیشه و عشق»، ‏سکوت در تحیر این جستجوی بی پایان و این یافتن بی سرانجام،‏ سکوت، ‏در ناخودآگاهی از خویش و اضطراب این لحظه های ناب انتظار. انتظار وصال و رسیدن،‏ اتصال به بینهایت بودن...... ««و کاش می شد هرگز خارج نشد از این احرام، که سراسر زندگی حرم امن الهی است.»»
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
قرعه کشی
دل را مجال نیست که از ذوق دم زند
راهی دیار یار
دل ز ما گوشه گرفت،ابروی دلدار کجاست؟
مفلسانیم و هوای دل و دلبر داریم
باد بهار مژده دیدار یار داد


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
دلم گرفته و حیف چشمانت ... - من از آن روز که در بند توام،آزادم

آمار بازدید
بازدید کل :84690
بازدید امروز : 127
 RSS 

   

برای اولین بار ه که مستقیم اینجا می‏خواهم بنویسم
خوندن روزانه‏ی بچه‏هایی که تازه از عمره برگشتن منو سوق میده به گذشته
گذشته‏ای که گاهی فکر می‏کنم فرسنگ‏ها ازش دور شدم
گاهی وقت‏ها احساس میکنم فقط یه خواب بوده
یه خواب ِشیرین ِدوست‏داشتنی 
 ...
چند روزه پر از بغضم
بغضی که هنوز جاری نشده ...
بغضی که هنوز بوی غربت میده- اونایی که رفتن میدونن-
امان از غریبی مادر
قدم که میذاری روی کوچه‏ی بنی هاشم مدرن ِ اعراب، دلت میره 1400 سال پیش
از غم می‏شکنی...
 
چقدر دلم برای دو رکعت نماز جلوی در ِهمیشه بسته‏ی مسجد حضرت زهرا(س) تنگ شده
چقدر دلم برای اون شبی که رو به روم بقیع بود و تکیه دادم توی تاریکی به دیواره‏ی مسجد النبی و ... تنگ شده
کاش اون خانواده برای گرفتن عکس یادگاری خلوتم رو بهم نمی‏زدند
یادش بخیر اون شب که مناجات مسجد کوفه رو گرفته بودم دستم
انگار ... انگار که نه!‏واقعا‏ً بوی بهشت میداد اونجا
 
کاش میشد برگشت
کنار همون ستونی که میگفتی داشت سنگفرشاش عوض میشه
این دفعه به جای اینکه باهم صحبت کنیم
سرم رو میذارم روی شونه‏ت و ساعت‏ها گریه میکنم
دیگه مطمئن شدم «مدینه همین ه عزیز»
 
خدایا توی دستگاه افرینشت هیچ چیزی غیر ممکن نیست
«اللهم الرزقنا حج بیتک الحرام» امسال منو، امضا نمی‏کنی؟


نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 2:0 صبح روز پنج شنبه 87 اردیبهشت 5