دیشب گفتم منتظر یه معجزهم
یه معجزه که بهم بگه هنوز توی دستگاه خلقت جایی دارم
هنوز بودنم مهمه، فسیل نشدم هنوز، واقعاً زنده ام و زندگی میکنم
به خودم نهیب زدم
بسّــــــــــــــــــــــه دختر
باز هم معجزه!؟اخه چند بار؟
اصلاًرووت میشه باز بگی معجزه؟
یادت رفته 2 سال پیش بود اولین معجزه
همون موقعی که توی اوج تنهایی دیدیش،اونم نه غضبش رو!
توی اوج تنهایی دیدی منتظرته،آغوشش رو برات باز کرده،گفت بیا
مزهی اولین گریه ها رو یادت رفته؟ اولین درد و دلها که تنها شنونده ش بود؟
چقدر ناشکری تو!
چقدر خودخواه شدی تو!
دیگه چقدر نشونه برای اینکه بهت بگه مراقبته!
خودت هم میدونی چطوری از لبهی پرتگاه نجاتت داد!
پرتگاهی که اگه میوفتادی تووش تا تهش میرفتی اونم تخته گاز!
ناشکــــــــــــــــــری
بی معرفتـــــــــــــــــی
خواست بگه هنوز هواتو داره
سرتو کردی توی برف،یادت رفته مکه ی پارسال رو
واقعاً یادت رفته وقتی جلوی در کعبه وایستاده بودی و باورت نمیشد تو باشی
....
توهنوز منتظر معجزه ای!معجزه؟ معجزه!؟
نفس کشیدنت، ادمهای دور و ورت،سورهی نور دیشب
باور نداری هنوز؟ باور نداری که معجزه یعنی همــــــــــــــــــین!
به شرط اینکه
ببینیش!
نقطه ی شروع
یک شنبه همین هفته
شــیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو
ابرو نمود و جلوهگری کرد و در ببست
نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 2:0 عصر روز چهارشنبه 87 اردیبهشت 25