سلام آقا
قصه قصه ی عاشقی نیست
عشق برای آنهاست که میفهمند عاشقی پاک را
نه ما مردمانی که عشق را تا سر حد زندگی خودمان پایین اوردهایم
برای فراموشی دغدغههایمان
قصه ی حضور است
قصه ی مردی که هر روز هست
مردی که هر روز خورشید برای سلام دادن به او طلوع میکند
...
حقیقتاًحضور تنها نیست،ظهوری است بی بدیل
برای تمام لحظاتی که نادانسته و دانسته
هستی
نه! تو همیشه هستی
من تو را گاهی گم میکنم در برزخ ِزندگیم!
...
آقا!
این روزها
میخواهم برای تو باشم
اما انگار دورتر میشوم
هر روز
با
غیبت
نگاه
حرف
گناه
حسادت
...
هر روز
بیشتر نگران میشوم
برای آیندهای که رو به روی کعبه عاجزانه از تو خواستم
-دستم گرفته ای ز عنایت،رها مکن-
قول میدهی
کمکم کنی که شیعه بمانم
شیعه بمیرم ...
نگرانم
برای خودم
نکند روزی-نکند-
در استتار گناهها
خورشید حضور تو را
نبینـــــــــــــــــــــــــــــم
محتاج دعایتم ... یا ابنا استغفرلنا ذنوبنا ...
پدر ....