تیرماه 86 بود،از پله های مرمری که پایین می آمدم توی اون شور و حال و اون استرس خاص وقتی سر به سجده گذاشتم آرزوهام رو یادم رفت!همه هم به من اینو گفته بودند اما فکر نمیکردم اون عظمت،این طوری باعث بشه آدم گیج بزنه!
گذشت و گذشت و گذشت ....
توی این یک سال و اندی خیلی اتفاقات برام افتاد، بی شک همه شون پر از لطف خاص خداوند بود!
وقتی میگم لطف،یعنی حس دستان پر محبت خدا در تمام روزها ...
و این روزها که این آرامش به اوج خودش رسیده .... و باز هم همان دعاها
"یا رب! نگویمت دستم بگیر. دستم گرفته ای ز عنایت،رها مکن"
شکر که هستی و این روزها در اوج خوشبختی تو را بیشتر حس میکنم ...
شکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر
گذشت و گذشت و گذشت ....
توی این یک سال و اندی خیلی اتفاقات برام افتاد، بی شک همه شون پر از لطف خاص خداوند بود!
وقتی میگم لطف،یعنی حس دستان پر محبت خدا در تمام روزها ...
و این روزها که این آرامش به اوج خودش رسیده .... و باز هم همان دعاها
"یا رب! نگویمت دستم بگیر. دستم گرفته ای ز عنایت،رها مکن"
شکر که هستی و این روزها در اوج خوشبختی تو را بیشتر حس میکنم ...
شکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر
نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 10:59 صبح روز شنبه 87 آبان 25