از درون داری می لرزی....
نیاز داری مثل قدیم به نوشتن،مثل همون وقتها که حتی با نزدیکترینها هم نمیتونستی صحبت کنی...
نماز میخونی ...
یادت میوفته گریه برای غیر از خدا، نماز رو باطل میکنه
استغفار میکنی و دوباره تکبیر الاحرام ...
آروم تر میشی
"الهی عظم البلاء..."
دنبال آرامشی
یاد همون قران سبز مکه ای میوفتی
بازش میکنی
سوره نور ..."الله نورالسموات و الارض ..."
همون 5 هزار تومنی عقد که توی همین صفحه بود
فکر میکنی که تصادفاً اینجا قرار گرفته یا خودت گذاشتی اینجا!
صفحات اولش رو نگاه میکنی
"دلا بسوز که سوز تو کارها بکند..."
"7/7/2007"
دعای خیر "سید حسین شمس"
و
"یا الهی و ربی لک الحمد و لک الشکر ......"های رو به روی کعبه
دوباره بر میگردی سوره ی نور رو میخونی
چشمت میوفته به همون تیکه نخی که مال کعبه است
دیوانه میشی
و آرووووووووووووووووووووووووووووووووووووووم
پ.ن. بعد از مدتها،نوشتن با سانسور خیلی سخته
این روزها اینقدر غرق در آرامشم که یک سنگ کوچک راحت متطلاطمم میکند، به این موج ها و سنگها عادت دارم اما میترسم مهمان زندگی م را بیازارد....