سفارش تبلیغ
صبا ویژن



عشق همین جاست ... - من از آن روز که در بند توام،آزادم






درباره نویسنده
عشق همین جاست ... - من از آن روز که در بند توام،آزادم
م.رهــــــــــــا
ای که در این کوی قدم میزنی،روی توجه به حرم می نهی/ پای ز اول به سر خویش نه،‏خویش رها کن قدمی پیش نه... و حرم یعنی همین جا. ایمانگاه هر فراری، که هر کس و هر چیزی در آن امان امن الهیست. اینجا، ‏گریزگاه تمام ناگزیران است. هیچ کس را جواز تعقیب نیست. «و من دخله کان امنا»... اینجا حریم یارست و شیاطین اجازه ی ورود ندارند، ‏که در تراکم نزول فرشتگان جایی برای آنها نیست. هر چه هست خداست و هر که هست خدایی است. تو نیز، ‏اینجا در امانی، ‏از شیطان نفس و عفریت هوی و هوس. امان از «خود» در پناه «خدا». و اینک تویی!‏تثلیث «سکوت،‏اندیشه و عشق»، ‏سکوت در تحیر این جستجوی بی پایان و این یافتن بی سرانجام،‏ سکوت، ‏در ناخودآگاهی از خویش و اضطراب این لحظه های ناب انتظار. انتظار وصال و رسیدن،‏ اتصال به بینهایت بودن...... ««و کاش می شد هرگز خارج نشد از این احرام، که سراسر زندگی حرم امن الهی است.»»
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
قرعه کشی
دل را مجال نیست که از ذوق دم زند
راهی دیار یار
دل ز ما گوشه گرفت،ابروی دلدار کجاست؟
مفلسانیم و هوای دل و دلبر داریم
باد بهار مژده دیدار یار داد


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
عشق همین جاست ... - من از آن روز که در بند توام،آزادم

آمار بازدید
بازدید کل :83892
بازدید امروز : 5
 RSS 

   

 
امشب دلم یه جور بدی گرفته! یه جور خیلی خیلی بد ...اینقدر بد که حتی بغضم هم نمیشکنه ...
تا یک ساعت پیش کبکم خروس میخوند ... کلی انرژی داشتم اما یهو انگار مخزن انرژی سوراخ شد و هی گفتLOW BATTRY

می دونستم دوای دل گرفته چیه! قرآن سبز رو باز کردم. درسته قرآن به اندازه ی کافی عظمت داره اما ما زمینی ها همه اش دنبال یه شنونه ایم برای ارزش و احترام، به نظر من این قران یه چیز دیگه است، صفحاتش ورق به ورق بوی مکه و مدینه رو میده مخصوصاً با اون نوشته های اول و آخرش. این قران یادآور تمام روزهای خوش زندگی منه. ورقش زدم یه صفحه دو صفحه سه صفحه ... انگار سیر نمی شدم از خوندن. اما امشب دلم خیلی یه جوری بود ...یه جور خاص! 2 هفته پیش این موقع محرم بودیم شاید همین حدودها بود که در حال سعی بین صفا و مروه بودیم! ...
دیدم دلم ارووم نمیشه، یه مسیج زدم به همسفرم ... می دونم نصفه شبه اما دلم که داغ می کنه عقلم کاملاً از کار میوفته ...


یه کم داشت آرووم میشد که یهو چشمم خورد به بک گراند موبایلم... دلم ریخت ... دلم مثل یه شیشه تکه تکه شد ... عکس کعبه ... دقیقاً تاریخ عکس یادمه ، دو هفته پیش یه یک ساعت دیگه، بعد از طواف نساء... یعنی من اینجا بودم اونم فقط 2 هفته پیش ... کم کم داشتم هنگ می کردم ... 2 هفته یه جوری گذشت که انگار فقط خواب بود به قول همسفرم یه خواب کوتاه اما خیلی شیرین ...


پا شدم نماز خوندم ... اونم 2 رکعت ... نیت ... مثل همیشه بدون نیت! فقط برای تو قربة الی الله ... رکوع که رفتم یاد اون قیام های طولانی بعد از رکوع افتادم دلم می خواست زار بزنم! کی گفته "کعبه یک سنگ نشان است که ره گم نشود ..."، من عاشق همین به اصطلاح سنگ نشان شماهام... به همون مکعب بزرگ قسم، وقتی خودتو میبینی که حتی دستت به درش هم نمیرسه، تازه رسم پرواز رو یاد میگیری ... تازه می فهمی عظمت یعنی چی ... تازه می فهمی شیعه یعنی چی یعنی کی ... تازه می فهمی تا حالا فقط مرده بودی اونجا زندگی رو لمس می کنی ...
خدایا دلم برای اونجا، برای عظمتش، برای بزرگیش، برای صفای با صفاش، مروه ی با مرامش، برای آب زمزمش که این همه سال توی اون کویر می جوشید، برای حجرالاسودش که درخشانترین سنگ دنیاست و یدالله ه و برای مقام ابراهیمش که جاپای ابراهیم (ع) رووش نقش بسته و نشان از قدرت رسالتش داره، برای حجر اسماعیل و اون ناودون طلاش که وقتی برای اولین بار نماز خوندم اونجا اصلاً یادم رفته بود چه نیتی باید بکنم، برای رکن یمانی و مستجار و حطیم و .... برای همه چیزش تنگ شده، راستی نه! اینا همه بهونه است دلم برای تو تنگ شده ، برای خودِ خودِ خودِ تو...


دلم یه جوری برات تنگ شده که جز با تو آرووم نمیشه ... نکنه دارم اشتباه میرم که اینقدر احساس دلتنگی میکنم ... من که خودمو سپردم به خودت ... دستم گرفته ای ز عنایت، رها مکن
....
 



نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 1:0 صبح روز پنج شنبه 86 مرداد 4