امشب که شب آرزوهاست چشمام رو میبندم خودم رو حس میکنم که دور خانه ات دارم مثل پروانه می گردم ... وقتی قطره اشکام روی گونه ام سرازیر شد فقط یه آرزو میکنم ...
الهی نگویمت دستم بگیر
دستم گرفته ای زعنایت، رها مکن
وقتی بفهمیم که حتی کوچیکترین خواسته هامون رو هم باید از خدا داشته باشیم اونوقت هر شب میشه شب آرزوها...
خدایا همه تو رو با کرم و بزرگواریت میشناسند و من بیشتر از بقیه اینا رو لمس کردم ...وقتی با تمام وجود لطفت رو حس کردم که دم در کعبه بودم ... پرده رو چنگ زدم ... باورم نمیشد این من باشم ...باورم نمیشد این همون بنده ی گنهکاری باشه که تا یک ماه قبل هیچ جای دنیا جا نداشت حالا اینجا توی بیت الله الحرام اونم جلوی در کعبه ..الله اکبر ... یادمه توی سجده ی نمازش هق هق هیچ کدوممون بند نمیومد و شرطه ای که هی میگفت «خانم لا صلوة» و ما که غرق در عالم دیگه ای بودیم ...
خدایا قسمت کن همه ی عاشقا زائر خانه ی تو بشن و مُحرم حرم تو
و فردا روزی که منجی به دیوار کعبه تکیه زد و «انا بقیة الله» رو سر داد، ما رو جز یارانشون قرار بده ...
نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 10:0 عصر روز پنج شنبه 86 تیر 28