هَلَکَت ...
روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است
آرى افطار رطب در رمضان مستحب است
بعضی وقتها هر چی دو دو تا چهارتا میکنی میبینی اون چیزی که مال توئه به اسم توئه و ... حق تو نبوده
فقط لطف خدا بوده
از دیروز بارها و بارها دوست داشتم بیام بغلت و ببوسمت از همونهایی که عاشقانه نثار بابا و مامان کردم ...
از همونهایی که موج میزنه از تشکر
ممنونتم ...
آقا سلام گرچه بلند است جایتان
می خواهم از زمین بنویسم برایتان
یک نامه حاوی همه حرفهای راست
یک نامه از کسی که کمی عاشق شماست
یک نامه از بلندی انسان که پست شد
یک نامه از کسی که دچار شکست شد
این نامه مدح نیست فقط شرح ماتم است
یک ذره از هزار نوشتم اگر کم است
بعد از شما غبار به آیینه ها نشست
شیطان دوباره آمد و جای خدا نشست
پرپر شدند در دل طوفانی از بدی
گلهای رو سپید همیشه محمدی
آمد به شهر فاجعه، اسلام راحتی
انسان منهدم شده، قرآن زینتی
بیمارهای عشق خدا« بهتر»ی شدند
جلباب هایمان کم کم روسری شدند
خورشید مرد و شام تباهی دراز شد
بر روی دشمنان در این قلعه باز شد
در کسوت قدیمی آزادی زنان
تبلیغ پشت پرده شهوت مجاز شد
در کار حق مداخله کردیم، بد نبود
نان و شرف معامله کردیم، بد نبود
کم کم اصول دین خداوند پول شد
هر کس که پول داشت نمازش قبول شد
حرف خدا و دین محمد ز یاد رفت
آری تمام غیرت یاران به باد رفت
مسجد تهی و شهر پر از جنب و جوش شد
حتی بهشت نیز خرید و فروش شد
راه خدا به جانب ناحق کشیده شد
کم کم دروغ مصلحتی آفریده شد
تخم ریا میان دل ما جوانه زد
و مصلحت به گرد? دین تازیانه زد
هر لقم? حرام شده سیر کردمان
و سفره های کفر نمک گیر کردمان
و کاروان جدا شد از راه مستقیم –
یعنی خلاصه می کنم آقا عوض شدیم
آقا خلاص? همه نامه ام غم است
آقا خلاصه می کنم اینجا جهنم است
یک بار دیگر از غم انسان طلوع کن
از عمق استغاثه یاران طلوع کن
یا از خدا عذاب زمین را طلب نما
یا اینکه مثل رحمت باران طلوع کن
دنیای ما اگرچه گرفتار آمدست
اما هنوز تشنه نام محمد است
در انتهای نامه خیسم سلام بر
نام بزرگوار و نجیب پیامبر
سلام آقا
قصه قصه ی عاشقی نیست
عشق برای آنهاست که میفهمند عاشقی پاک را
نه ما مردمانی که عشق را تا سر حد زندگی خودمان پایین اوردهایم
برای فراموشی دغدغههایمان
قصه ی حضور است
قصه ی مردی که هر روز هست
مردی که هر روز خورشید برای سلام دادن به او طلوع میکند
...
حقیقتاًحضور تنها نیست،ظهوری است بی بدیل
برای تمام لحظاتی که نادانسته و دانسته
هستی
نه! تو همیشه هستی
من تو را گاهی گم میکنم در برزخ ِزندگیم!
...
آقا!
این روزها
میخواهم برای تو باشم
اما انگار دورتر میشوم
هر روز
با
غیبت
نگاه
حرف
گناه
حسادت
...
هر روز
بیشتر نگران میشوم
برای آیندهای که رو به روی کعبه عاجزانه از تو خواستم
-دستم گرفته ای ز عنایت،رها مکن-
قول میدهی
کمکم کنی که شیعه بمانم
شیعه بمیرم ...
نگرانم
برای خودم
نکند روزی-نکند-
در استتار گناهها
خورشید حضور تو را
نبینـــــــــــــــــــــــــــــم
محتاج دعایتم ... یا ابنا استغفرلنا ذنوبنا ...
پدر ....