سفارش تبلیغ
صبا ویژن



مفلسانیم و هوای دل و دلبر داریم - من از آن روز که در بند توام،آزادم






درباره نویسنده
مفلسانیم و هوای دل و دلبر داریم - من از آن روز که در بند توام،آزادم
م.رهــــــــــــا
ای که در این کوی قدم میزنی،روی توجه به حرم می نهی/ پای ز اول به سر خویش نه،‏خویش رها کن قدمی پیش نه... و حرم یعنی همین جا. ایمانگاه هر فراری، که هر کس و هر چیزی در آن امان امن الهیست. اینجا، ‏گریزگاه تمام ناگزیران است. هیچ کس را جواز تعقیب نیست. «و من دخله کان امنا»... اینجا حریم یارست و شیاطین اجازه ی ورود ندارند، ‏که در تراکم نزول فرشتگان جایی برای آنها نیست. هر چه هست خداست و هر که هست خدایی است. تو نیز، ‏اینجا در امانی، ‏از شیطان نفس و عفریت هوی و هوس. امان از «خود» در پناه «خدا». و اینک تویی!‏تثلیث «سکوت،‏اندیشه و عشق»، ‏سکوت در تحیر این جستجوی بی پایان و این یافتن بی سرانجام،‏ سکوت، ‏در ناخودآگاهی از خویش و اضطراب این لحظه های ناب انتظار. انتظار وصال و رسیدن،‏ اتصال به بینهایت بودن...... ««و کاش می شد هرگز خارج نشد از این احرام، که سراسر زندگی حرم امن الهی است.»»
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
قرعه کشی
دل را مجال نیست که از ذوق دم زند
راهی دیار یار
دل ز ما گوشه گرفت،ابروی دلدار کجاست؟
مفلسانیم و هوای دل و دلبر داریم
باد بهار مژده دیدار یار داد


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
مفلسانیم و هوای دل و دلبر داریم - من از آن روز که در بند توام،آزادم

آمار بازدید
بازدید کل :84613
بازدید امروز : 50
 RSS 

   

دلم گرفته

باز 5 شنبه شد

باز دلم هوای دعای کمیل مدینه کرد

همونی که توی جوهرة العاصمه خوندیم

همونی که میگفت وقتی برگشتین ایران دلتون واسش تنگ میشه

تمام این 5شنبه‏ها یادم میوفته

و

دلم واسش تنگ میشه

دل‏ه دیگه!

نمی‏دونم چرا این روزا وقتی دل میره سمت مدینه

غم از سر و روی مدینه میباره،

نمی‏دونم چرا ابیار علی

بیشتر شور شده این روزها

یک قطره اشک علی(ع) کافیه برای شورکردن کل آبهای دنیا،

مسجد شیعیان

غریب‏تره،

انگاری هرسال همه می‏فهمند بی مادر شدیم

زود بود بی مادری دنیا

زود بود ....

 

تا یه سال پیش همیشه وقتی میشنیدم توی یه کوچه توی مدینه مادر رو ....

فقط اشک میریختم

اما امسال

آتــــــــــــــــــــــــــــــــــش گرفتم

 

مادر

چه خوب که قبرت مخفی‏ست....

به زائر همیشگیت بگو دل ما بی تاب زیارت توست

بیا

بیا

و نشان بده آن همیشه مخفی تاریخ را


پ.ن. دلم عجیب جمکران میخواد امشب!در 2!شایدم مدینه باب 37!



نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 10:0 عصر روز پنج شنبه 87 خرداد 2

دیشب گفتم منتظر یه معجزه‏م
یه معجزه که بهم بگه هنوز توی دستگاه خلقت جایی دارم
هنوز بودنم مهمه، ‏فسیل نشدم هنوز، واقعاً‏ زنده ام و زندگی میکنم

به خودم نهیب زدم
بسّــــــــــــــــــــــه دختر
باز هم معجزه!؟اخه چند بار؟
اصلاً‏رووت میشه باز بگی معجزه؟
یادت رفته 2 سال پیش بود اولین معجزه
همون موقعی که توی اوج تنهایی دیدیش،اونم نه غضبش رو!
توی اوج تنهایی دیدی منتظرته،آغوشش رو برات باز کرده،گفت بیا
مزه‏ی اولین گریه ها رو یادت رفته؟ اولین درد و دلها که تنها شنونده ش بود؟

چقدر ناشکری تو!
چقدر خودخواه شدی تو!
دیگه چقدر نشونه برای اینکه بهت بگه مراقبته!
خودت هم میدونی چطوری از لبه‏ی پرتگاه نجاتت داد!
پرتگاهی که اگه میوفتادی تووش تا تهش میرفتی اونم تخته گاز!

ناشکــــــــــــــــــری
بی معرفتـــــــــــــــــی
خواست بگه هنوز هواتو داره
سرتو کردی توی برف،یادت رفته مکه ی پارسال رو
واقعاً‏ یادت رفته وقتی جلوی در کعبه وایستاده بودی و باورت نمیشد تو باشی
....
توهنوز منتظر معجزه ای!معجزه؟ معجزه!؟
نفس کشیدنت، ادمهای دور و ورت،‏سوره‏ی نور دیشب
باور نداری هنوز؟ باور نداری که معجزه یعنی همــــــــــــــــــین!

به شرط اینکه
ببینیش!
نقطه ی شروع
یک شنبه همین هفته
 
شــیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو
ابرو نمود و جلوه‏‏گری کرد و در ببست


نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 2:0 عصر روز چهارشنبه 87 اردیبهشت 25


زیبا سلام
زیبا هوای حوصله ابری ست
چشمی از عشق ببخشایم
تا رود آفتاب بشوید دلتنگی مرا
زیبا هنوز عشق
در حول و حوش چشم تو می چرخد
از من مگیر چشم
دست مرا بگیر و کوچه های محبت را با من بگرد
یادم بده چگونه بخوانم
تا عشق در تمامی دلها معنا شود
یادم بده چگونه نگاهت کنم
که تردی بالهایت در تند باد عشق نلرزد
زیبا زیبا ، آنگونه عاشقم که حرمت مجنون را احساس می کنم
آنگونه عاشقم که نیستان را یکجا هوای زمزمه دارم
آنگونه عاشقم که هر نفسم شعر است
زیبا چشم تو شعر ، چشم تو شاعر است
من دزد شعرهای چشم تو هستم
زیبا زیبا ، کنار حوصله ام بنشین
بنشین مرا به شط غزل بنشان
بنشان مرا به منظره عشق
بنشان مرا به منظره باران
بنشان مرا به منظره رویش
من سبز می شوم!
زیبا زیبا ، ستاره های کلامت را
در لحظه های ساکت عاشق
بر من ببار
بر من ببار تا که برویم بهار وار
چشم از تو بود و عشق من بر حول این مدار
زیبا تمام حرف دلم اینست
من عشق را به نام تو آغاز کرده ام
در هر کجای عشق که هستی
آغاز کن مرا
....

پ.ن. حال ِاین روزهای من است بی تو ...
پ.ن. دلم برای دیدن اون مکعب سیاه یه ذره شده ...


نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 10:0 عصر روز یکشنبه 87 اردیبهشت 15

برای اولین بار ه که مستقیم اینجا می‏خواهم بنویسم
خوندن روزانه‏ی بچه‏هایی که تازه از عمره برگشتن منو سوق میده به گذشته
گذشته‏ای که گاهی فکر می‏کنم فرسنگ‏ها ازش دور شدم
گاهی وقت‏ها احساس میکنم فقط یه خواب بوده
یه خواب ِشیرین ِدوست‏داشتنی 
 ...
چند روزه پر از بغضم
بغضی که هنوز جاری نشده ...
بغضی که هنوز بوی غربت میده- اونایی که رفتن میدونن-
امان از غریبی مادر
قدم که میذاری روی کوچه‏ی بنی هاشم مدرن ِ اعراب، دلت میره 1400 سال پیش
از غم می‏شکنی...
 
چقدر دلم برای دو رکعت نماز جلوی در ِهمیشه بسته‏ی مسجد حضرت زهرا(س) تنگ شده
چقدر دلم برای اون شبی که رو به روم بقیع بود و تکیه دادم توی تاریکی به دیواره‏ی مسجد النبی و ... تنگ شده
کاش اون خانواده برای گرفتن عکس یادگاری خلوتم رو بهم نمی‏زدند
یادش بخیر اون شب که مناجات مسجد کوفه رو گرفته بودم دستم
انگار ... انگار که نه!‏واقعا‏ً بوی بهشت میداد اونجا
 
کاش میشد برگشت
کنار همون ستونی که میگفتی داشت سنگفرشاش عوض میشه
این دفعه به جای اینکه باهم صحبت کنیم
سرم رو میذارم روی شونه‏ت و ساعت‏ها گریه میکنم
دیگه مطمئن شدم «مدینه همین ه عزیز»
 
خدایا توی دستگاه افرینشت هیچ چیزی غیر ممکن نیست
«اللهم الرزقنا حج بیتک الحرام» امسال منو، امضا نمی‏کنی؟


نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 2:0 صبح روز پنج شنبه 87 اردیبهشت 5


به این میگن نامردی
این‏که هر روز یکی زنگ بزنه و بگه دارم میرم سفر
میپرسی شمادیگه کجا نازنین؟
میگه دیار یار ...

و تو مملو میشوی از حس پرواز و غم
بین خودمان بماند،‏حتی غمش هم شیرین است!

یک عزیز دلمان مکه است یک مسافر مدینه یکی فردا میرود یکی هفته‏ی دیگر!
یادش بخیر
چه زود گذشت
انگار همین دیروز بود
زنگ میزدی که خداحافظی کنی
وقتی میگفتی مکه ... همه میگفتند التماس دعا،‏ما را که فراموش نمیکنی ...
و تو از درون فریاد میزدی آنکه دعا میخواهد اکنون،‏منم!‏نه شما!
من که چنین باری را به دوش میکشم و پر از التهابم نکند بار شکستنی سالم به مقصد نرسد
سالم که نبود
تو  امید داشتی لااقل تا مدینه همراهیت کند حتی همین‏گونه لب‏پر
که شاید با وساطتت ائمه و پیامبر مهربانی‏ها
خدای کعبه دستی بر سر و روی آن بکشد
و چینی نازک تنهایی تو مملو شود از عطر خدا

لبریز میشود از گریه
نه!‏بغض
آن هم بغضی که فقط کوچه پس کوچه‏های بنی هاشم آن را درک کرده‏اند و بس
کوچه‏هایی که اکنون با مرمر سفید پوشیده شده و از زیرش جریان آب سرد عبور میکند نکند گرمای انجا تو را یاد ...
میخواهم بنویسم س..ی..ل...ی دستم نمیکشد این حجوم وحشیانه را!
و بغض هایی که تبدیل به نفرت میشود که حتی برای ورود به قطعه ای از بهشت
در به روی شیعه‏ها بسته میماند...

«مدینه همینه عزیز»

پ.ن. نشد تمومش کنم ........


نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 10:0 عصر روز چهارشنبه 87 فروردین 21

بعضی کامنتها تو رو تا مرز جنون میبره .....
دلم مکه میخواهد ....
خیلی چیزا میخواستم برای امشب بنویسم ... اما وقتی یه چیزی از درون متلاطمت میکنه دیگه نای نوشتن چیزای روزمره رو نداری...

خدایا دلم میخواهد منم بیام پیشت
میدونم تو همه جا هستی
میدونم کعبه رو میشه همین جا هم ساخت (همین جا هم میشه طواف کرد)
اما به خودت قسم هیچ جا حریم امن حرم تو نمیشه ....
هیچ جا نمای طبقه ی دومت نمیشه که انگار همه روی یه نقاله دارن طواف میکنن
هیچ جا حجرالاسود تو نمیشه که همه دست راست رو بالا میبرن و عهد میبندن
هیچ جا صفای صفا رو نداره
هیچ جا اینقدر آرامش نیست


دلم تنگ شده برات ...



نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 11:0 عصر روز پنج شنبه 86 اسفند 9

مسیج زد ...شبکه 3 شما نیستین داره نشون میده؟
اومدم دیدم مامان و بابا زل زدن به تلویزیون!
نشستم کنارشون...

....

خدایا یعنی میشه هر سال بیام پیشت ... به خودت قسم دلتنگت شدم....

دلتنگ « محرم میشوم ...»

دلتنگ «ربنا آتنا فی الدنیا حسنه ...»

دلتنگ «ان الصفا والمروه من شعائر الله ...»

پا به پای بچه ها که داشتن مکه رو ترک میکردند اشک ریختم... به یاد همون روزها ...

 چه روزی بود...

همه زار میزدند ...از گریه گذشته بود ...

میدونستی دیگه رفتی

مامان زنگ زد که کی پس میرسی دلم برات تنگ شده...

درسته مادر همه ی زندگی ادم‏ه اما دلم اون موقع میخواست همونجا میموندم و میمردم

..

 

خدایا خیلی شکرت ....

ببخشید!‏باز نگید یه مکه رفت هی دل ما رو سوزوند ... به خدا ارامشی که اونجا هست هیچ جا پیدا نمیشه ...


نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 10:0 عصر روز شنبه 86 دی 1

<      1   2   3   4   5   >>   >