سفارش تبلیغ
صبا ویژن



مفلسانیم و هوای دل و دلبر داریم - من از آن روز که در بند توام،آزادم






درباره نویسنده
مفلسانیم و هوای دل و دلبر داریم - من از آن روز که در بند توام،آزادم
م.رهــــــــــــا
ای که در این کوی قدم میزنی،روی توجه به حرم می نهی/ پای ز اول به سر خویش نه،‏خویش رها کن قدمی پیش نه... و حرم یعنی همین جا. ایمانگاه هر فراری، که هر کس و هر چیزی در آن امان امن الهیست. اینجا، ‏گریزگاه تمام ناگزیران است. هیچ کس را جواز تعقیب نیست. «و من دخله کان امنا»... اینجا حریم یارست و شیاطین اجازه ی ورود ندارند، ‏که در تراکم نزول فرشتگان جایی برای آنها نیست. هر چه هست خداست و هر که هست خدایی است. تو نیز، ‏اینجا در امانی، ‏از شیطان نفس و عفریت هوی و هوس. امان از «خود» در پناه «خدا». و اینک تویی!‏تثلیث «سکوت،‏اندیشه و عشق»، ‏سکوت در تحیر این جستجوی بی پایان و این یافتن بی سرانجام،‏ سکوت، ‏در ناخودآگاهی از خویش و اضطراب این لحظه های ناب انتظار. انتظار وصال و رسیدن،‏ اتصال به بینهایت بودن...... ««و کاش می شد هرگز خارج نشد از این احرام، که سراسر زندگی حرم امن الهی است.»»
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
قرعه کشی
دل را مجال نیست که از ذوق دم زند
راهی دیار یار
دل ز ما گوشه گرفت،ابروی دلدار کجاست؟
مفلسانیم و هوای دل و دلبر داریم
باد بهار مژده دیدار یار داد


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
مفلسانیم و هوای دل و دلبر داریم - من از آن روز که در بند توام،آزادم

آمار بازدید
بازدید کل :85397
بازدید امروز : 1
 RSS 

   


از خودم بدم میاد
به خاطر چیزهایی که بهم داد و من با بی فکری شکوندمشون
من با بی خیالی یه جایی انداختمشون و الان هر چی میگردم نیستن
دلم برای دلم وقتی که صافش کرده بودی تنگ شده
دلم ......

خدایا دلم واست تنگ شده ....


نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 2:0 عصر روز پنج شنبه 86 آبان 17

...

قرآن را باز کرد
اضطراب تمام وجودش رو گرفته بود
همیشه فقط توی لحظات پر تنش قرآن سبز رو باز میکرد و میخوند

سوره ی فتح اومد

هوالذی انزل السکینه فی قلوب المومنین ....

یه لبخند از ته دلش زد
گفت خدا جون خیلی مخلصیم
درسته مثل همیشه شاگرد تنبل کلاستم با این همه تجدیدی
اما هنوز هوامو داری
حاشا به کرمت
خیلی با مرامی ....



نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 11:0 عصر روز یکشنبه 86 آبان 13


ای تو امان هر بلا، ما همه در امان تو

 
دلم برای آغوشت لک زده مهربانم ....


نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 7:0 عصر روز جمعه 86 آبان 4

 
پ.ن.
امشب عجب غروب عاشقانه ای بود ... من و ماه
یه ماه سفید محشر توی اسمون آبی ...دور تا دورش هم به یه فاصله ی زیادی ابرهای ناز سفید
با صدای سامی یوسف و یاد مادر
صیاد و غروب های جمعه
آرام جان و تمام لحظات شیرین و سخت 85-86
شکرانه و ماه رمضون

و یاد تمام خاطره های بوده و نبوده ...


و دم اذان مغرب
چشمام رو بستم و حس کردم چنگ زدم به پرده ی اون مکعب سیاه .........
خدا جونم بد جوری دلتنگتم...


نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 8:0 عصر روز سه شنبه 86 آبان 1

امروز داشتم باهاش حرف میزدم
حرف مرگ شد
حرف این که چقدر بهمون نزدیکه
چقدر برای ما گناهکارا وحشتناکه
چقدر فکر میکنیم که ازمون دور شده
ولی هر جا میرسی میبینی زده جوون ناکام
عکسها رو که میدیدم تمام تنم مور مور میشد
فکر اینکه یه روزی منو هم همین طوری بپیچونن توی کفن
اگه دوسم داشته باشن،آبرویی داشته باشم
دور تا دورم رو گل بزنن
مامانم گریه کنه
بابام خودش رو به زور آرووم کنه
دوستام آرووم آرووم اشک بریزن
...
اما آخر آخرش بذارنت توی یه قبر تنگ
اونم کسی که حتی از رفتن و دیدن قبرهای خالی میترسه
مطمئنم اون موقع هم هنوز خوابم
به خودت میای
میبینی توی تاریکی غرقی
نه تاریکی قبر ظاهری!
نه!
تاریکی گناهای خودت!
تاریکی توهین هایی که به بقیه کردیم
غیبت هایی که کردیم ...
حتی اگه دور تا دور قبرمون هم بتون آرمه بریزیم باز هم نکیر و منکر میان و ازت میپرسن
خدات کیه
قبله ات کجاست
چیه کتابت
اسم پیغمبرت رو بگو
عمرت رو چی کار کردی
جوونیت رو پای چی خرج کردی
چی خوندی
چی دیدی
...
خدایا یعنی قرار نیست یه روزی از این همه ندامت در بیایم!به خودت قسم خسته شدیم
هی گناه
هی توبه
دیگه توبه هامون هم مسخره شده
من که شب قدر اصلاً‏ رووم نشد
بهت بگم منو ببخشی
باز هم تو مولایی و من یه بنده ی گناهکارت
غیر از تو کسی رو ندارم که گناهم رو ببخشه
وگرنه دیگه پیش تو نمیومدم
هر جا میرم باز به تو میرسم
آخه کی از تو مهربونتر
گناه که میکنم
فقط این توی ذهنمه که تو منو میبخشی
منو ببخش خــــــــــــــــــــــــــــــــدای خوب من/ما
...

دلم امام رضا می خواهد ...

امام رضا قربونتم اهوی سرگردونتم...
دلم می خواهد رو به روی گنبد زردت بشینم
داد بزنم ناله کنم همه اش رضا رضا کنم
تو غریبی و منم غریبم اما چی میشه
دل این غریبه رو با خودت آشنا کنی
آقا جون دوستت دارم آقا جون دوستت دارم
دلم رو به پنجره ات گره زدم دارم میرم
دوست دارم تا برمیگردم گره ها رو باز کنی
دلم می خواهد رو به روی گنبد زردت بشینم
داد بزنم ناله کنم همه اش رضا رضا کنم
....


عجب بغضی این گلو رو فشار میده امروز ... هنوز بغض دیشبه ...نمیدونم چرا راحت نمیشه ...همه اش بغض کوچه ی بنی هاشمه ... همونجایی که الان سنگفرش مرمر کردنش ...دیگه خبری از کوچه ی بنی هاشم نیست اما تو میبینی مادر رو .... تو هنوز گیر کردی توی بین الحرمین مدینه ...

پ.ن. زیاد رو به راه نیستم!ببخشید ... نمیدونم اصلاً‏چی مینویسم


نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 5:0 عصر روز دوشنبه 86 مهر 16


توی این چند روز فقط به یه اسم خدا پی بردم

یا دلیل المتحـیرین

خیلی لذت داره ....نه!‏خیلی درد داره!
وقتی توی متحیری خودت دست و پا میزنی!
اونوقت بهت میگن همه چیز دست خداست ...
آروووم میشی!

سه روز محشری بود

پ.ن. یاد تک تکتون بودم!


نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 10:0 عصر روز جمعه 86 مهر 13


شب قدر
چه زود اومدی شب قدر
چه تند اومدی شب قدر
من که نفهمیدم 18 روز چطوری گذشت
من که گیر ادا و اصولهای خودم بودم
گیر خودم
نفسم
احساسم
تنم
زندگیم
اصلاً‏یادم رفته بود که سفره خیلی زود تر از اونی که فکر میکردم جمع میشه
عین هر سال
عین همه ی عمر
...
دیروز پریروز بود حاجی میگفت نصفش که گذشت مطمئن باش نصف دیگه اش هم میگذره بدون این که کاری کرده باشیم!
خدایا امشب می خواهم توبه کنم از توبه کردن هام
از این که هر بار تو منو دعوت کردی
تو منو قدم به قدم بردی جلو
من پس زدم
از اینکه هر بار گفتم الهی العفو
هنوز یک روز،‏نه!‏یک ساعت ازش نگذشته
باز من همونی بودم که بودم
با همون گناه
با همون خودپسندی
..
اصلاً‏خدا همه چیز این رابطه فرق داره
توی عاشقی تو، من یه قدم نیومده تو به من هزار قدم نزدیک میشی بر خلاف رابطه های خودمون توی این دنیا
شاید همینه که یادمون میره تو هستی
اینقدر که بخشنده ای
اینقدر که بزرگی
اینقدر که صبوری
اینقدر که ....

دوستت دارم
همین!

صبح داشتم خواب میدیدیم اماده شدم توی فرودگاه پیش به سوی مکه ... ولی بیدار شدم!‏نمیدونم جوازش رو گرفتم یا نه؟
اللهم الرزقنا حج بیتک الحرام
دلم تنگ مدینه است،‏تنگ اون مکعب سیاه بزرگ،‏اون مرمرهای سرد سفید،‏ حطیم،‏مستجار،‏رکن یمانی ....
کاش میشد هیچ وقت برنگشت از اون طواف
وقتی نرفتی راحت تری
حالا که میری و میبینی عظمت رو
دلت میخواهد تا اخر عمر همونجا بمونی
توی لباس احرام
توی صف نمازهاشون
توی طواف وقتی دور تا دورت عرب و عجم و سیاه و سفید گرفته
ولی تو هیچی نمیفهمی
غیر از خودش رو
....

خدا جونم،‏میدونی وقتی این حرفها رو میزنم چی عذابم میده،‏اینکه منو بردی توی نعمت و خودم همه چیز رو خراب کردم!

بیاید امشب همدیگه رو دعا کنیم از ته دل
برای عاقبت بخیری همدیگه
برای خوشبختی همدیگه
برای سلامت روح و جسم همدیگه
برای اینکه خدا بهمون توی سختی ها صبر بده و توی شادی ها قدرت اینکه به خودمون مغرور نشیم

خدایا خودت رو از خودت می خواهیم


نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 7:0 عصر روز یکشنبه 86 مهر 8

<   <<   6   7   8   9   10      >