این روزها دلم شدیداًبرایت تنگ شده
در این غوغا اولین چیزی که کمرنگ شد تو بودی
آن هم
پشت
هزار هزار
نقابی که بوی معنویت داشت
شرمنده م
اما
مثل همیشه
امیدوار ِ امیدوار ِ امیدوار
*** بیشتر دوستت دارم این روزها ...
نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 12:55 عصر روز دوشنبه 87 آذر 25
تیرماه 86 بود،از پله های مرمری که پایین می آمدم توی اون شور و حال و اون استرس خاص وقتی سر به سجده گذاشتم آرزوهام رو یادم رفت!همه هم به من اینو گفته بودند اما فکر نمیکردم اون عظمت،این طوری باعث بشه آدم گیج بزنه!
گذشت و گذشت و گذشت ....
توی این یک سال و اندی خیلی اتفاقات برام افتاد، بی شک همه شون پر از لطف خاص خداوند بود!
وقتی میگم لطف،یعنی حس دستان پر محبت خدا در تمام روزها ...
و این روزها که این آرامش به اوج خودش رسیده .... و باز هم همان دعاها
"یا رب! نگویمت دستم بگیر. دستم گرفته ای ز عنایت،رها مکن"
شکر که هستی و این روزها در اوج خوشبختی تو را بیشتر حس میکنم ...
شکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر
نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 10:59 صبح روز شنبه 87 آبان 25
وقتی میخوای بزرگترین تصمیم زندگیت رو بگیری فقط باید به بزرگترین وصل بشی و لا غیر ...
دیشب به یکی گفتم از وقتی عمره رفتم و اومدم زندگیم روز به روز شیرینتر شده ...
یا رب نگویمت دستم بگیر،دستم گرفته ای ز عنایت رها مکن!
خیلی مخلصیم آقای خدا
نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 10:32 صبح روز یکشنبه 87 آبان 12
ماه مبارکی رو به اتمام
و من
با دلهره ای عجیب
و خوابی عجیبتر
...
باز هم همان سالن
باز هم همان گروه
باز هم هم همان دوستان
تلاشی برای رهایــــــــــــــــــــــــی
فراری از خود برای همیشه در بند بودن
و لحظاتی که تا ساعت پرواز باقی مانده بود
و باز بیداری جسمی که عاشق خوابیدن بود در آن لحظات
....
هر شب برای خودم زمزمه میکنم
بازآ،بازآ،هر آن چه هستی باز آ.......
نکند
نکند
نکند
فراموش کنم در زدن را ...
نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 4:0 عصر روز دوشنبه 87 مهر 8
و ما ادراک ما لیلة القدر ....
و ما ادراک ...
اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ رَسُولَکَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَکَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَکَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی
خدایا!
خودت گفتی ما نمیفهمیم لیلةالقدر رو ...
باشه،قبول!
اما بزرگترین آرزوم رو نذار بی اجابت بمونه ... نذار موقع مردن تازه بفهمیم «ضللت عن دینی» بودیم!نذار به مرگ جاهلیت بمیریم ....
پ.ن.خط به خط جوشن کبیر، یاد همون لحظاتی میوفتادم که با بچه ها طواف میکردیم دور اون مکعب بزرگ سیاه .... خدایا!نذار اینقدر برام دور بشه که فکر کنم خواب بوده ...یه خواب شیرین ...
نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 3:0 عصر روز سه شنبه 87 مهر 2
ندهد فرصت گفتار به محتاج،کریم
گوش این طایفه آواز گدا نشنیده است ...
نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 11:51 صبح روز سه شنبه 87 شهریور 26
"زیبا!
هوای حوصله ام ابری است ...."
باران هم که می بارد
سیراب نمیکند این دل تفدیده ی دلتنگ را
این روزها
همانند آن کودکی هستم
که وقتی دوستانش او را به سخره میگیرند
با گریه
به دامان مادر چنگ میزند
همین که احساس کرد در سایه سار مهربانی اوست
آرامش میگیرد
بصیرت میخواهم
برای دیدن این زیبایی ها
و فراموشی چیزهایی که بین من و تو فاصله می اندازد ...
پ.ن. 3 سال پیش نیمه ی دوم ماه مبارک را از دست دادم، 2 سال پیش نیمه ی اول را در بیمارستان گذراندم .... امسال را نه!
شاید هم یک نوع پاک شدن از گناه باشد، اگه تو این طوری دوست داری،قبوله ...
نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 11:25 صبح روز یکشنبه 87 شهریور 24